مشاوره فلسفی راهی برای توانمندسازی خود و دیگران

5767946_3453

اگر پیش از این، عضو سایت پردیس توسعه انسانی شده باشید حتما با کارهای قبلی دکتر قائدی آشنایی دارید. دکتر یحیی قائدی، استاد دانشگاه خوارزمی، شناخته شده‌ترین استاد دانشگاه‌های معتبرِ کشور در «آموزش فلسفه» و به طور خاص، «آموزش فلسفه به کودکان» است. در این مقاله که برای «پردیس توسعه انسانی» نوشته شده است، وی ما را با این پرسش اساسی رو به رو کرده است که مشاوره فلسفی چگونه می‌تواند راهی برای توانمندسازی خود و دیگران در امور رایج زندگی باشد؟ ما برای توانمند شدن در تصمیم‌گیری‌های مهم زندگی، معمولا به سراغ تخصص‌هایی جز فلسفه می‌رویم. نو و اثرگذار بودن دیدگاه دکتر قائدی از این بابت است که از نگاه او، زمان توجه دوباره انسان به فلسفه، برای فهم زندگی و یافتن قدرت و تواناییِ غلبه بر مسایل پیچیده زندگی به کمک تامل و فلسفیدن فرارسیده است.

توصیه می‌کنیم، پیش از خواندن این اثر، مقاله مشاوره فلسفی؛ راهی برای توانمندسازی خود را مطالعه کنید.

ما از طریق مشاوره فلسفی توانمند می‌شویم: داستان سفر

مشاوره فلسفی چگونه افراد را توانمند می‌سازد؟ ما در زندگی خود فعالیت‌های زیادی انجام می‌دهیم اما توشه زیادی بر نمی‌داریم، زیرا همه توان‌مان را بکار نمی‌گیریم. گاهی جسم‌مان را به جایی می‌بریم یا با جسم‌مان جابه‌جا می‌شویم، اما ذهن‌مان را جا می‌گذاریم. گاهی با ذهن‌مان به جاهای مختلف سرک می‌کشیم اما از جسم‌مان غافل‌ایم. گاهی صرفا می‌خوانیم و نوشتن که هیچ.

از طریقِ مشاوره فلسفی با خود و یا مراجعه به یک مشاور فلسفی، احتمالا به خودمان یا دیگران کمک خواهیم کرد تا سر‌ و سامانی به این نابسامانی‌ها بدهیم.

به‌عنوانِ مشاور فلسفی و سفر، از زمانی که ایدۀ سفر کردن و سفرنام‌ نویسی به شیوه فَبَک و سپس سفر و مشاوره فلسفی، (یک فصل در کتاب بنیادهای مشاوره فلسفی به این موضوع پرداخته است) در ذهنم جوانه زده بود، تا همین اواخر، اینجا و آنجا مورد پرسش بودم که چرا بر سر هر چیزی واژه فَبَک، و اکنون مشاوره فلسفی می‌گذارید؟ گاهی این‌قدر مورد هجوم قرار می‌گرفتم که خودم هم به تردید می‌افتادم. ادعای اصلی در سفرنامه نویسی و مسافرت به شیوه فلسفه برای کودکان و در خدمت مشاوره فلسفی این بود: “می‌توان متاملانه سفر کرد. پرسش این بود: “آیا به شیوه دیگری غیر از شیوه مرسوم می‌شود سفرکرد”؟ و پاسخ من یا همان ادعایم این بود: “بله می‌توان به گونه متفاوتی سفر کرد و آن گونۀ مورد نظر من، متاملانه سفر کردن است.”

افزون بر شیوه فلسفه برای کودکان، مشاوره فلسفی نیز چون یکی از شاخه‌های فلسفه کاربردی به ما کمک می‌کند تا درک بهتری از خودمان و پیرامون‌مان به‌دست آوریم.

در هر حال، من پا پس نکشیدم و آن را در یک سفر آموزشی به هند انجام دادم. در آن سفر ما همه گونه مواجهه فلسفی انجام دادیم و از جمله برپایی چندین اجتماع پژوهشی درباره سفر و عناصر آن در اتوبوس در مسیرهای طولانی، در سالن هتل‌ها و در دامنه آبشاری در هیمالالیا؛ و نیز چند مواجهه در قالب مشاوره فلسفی با هم‌سفرانی که دردها و رنج‌هایشان بالا آمده بود. از رهگذر آن، انتظار می‌رفت افراد درک عمیق‌تری از فرهنگی به‌دست آورند که به مهمانی آن رفته بودند. انتظار داشتم ناتوانی فرهنگی مسافران در مواجهه با جنبه‌های عادی و غیر عادی فرهنگ میزبان کاهش یابد. انتظار داشتم آنها تصور نکنند فقط بهترین چیزها نزد آنان است و بس. ما در این زمینه، نتایج درخشانی در کاهش ناتوانی فرهنگی و در نوشتن سفرمانه به شیوه فلسفی به‌دست آوردیم و این‌ها را مرهون به‌کارگیری اجتماع پژوهشی می‌دانم که در قلب فلسفه برای کودکان قرار دارد که اخیرا از آن چون روشی برای مشاوره فلسفی گروهی استفاده می‌شود.

فلسفه و ادراک سفر

اخیرا کتابِ «تسلی‌بخش‌های فلسفه» را دوباره‌خوانی کردم. چیزهایی در آن یافتم که ادراک مرا درباره سفر و متاملانه سفر کردن را تقویت می‌کرد. در اینجا مایل‌ام آن را با شما به اشتراک بگذارم.

پیشتر در مقاله‌ای در همین باره گفته بودم که کسانی که به سفر نمی‌روند و متاملانه سفر نمی‌کنند، کل جهان را چون خود می‌پندارند و یا اینکه کل جهان را اگر به گونه‌ای دیگر باشند ریشخند می‌کنند (قائدی، 1394). به زعم آلن دوباتن (1383): “مردم، بی پروا و مغرور، جهان را به دو اردوگاه امور بهنجار و اردگاه امور نابهنجار تقسیم می‌کنند (155).

مونتنی، فیلسوفی که آلن دوباتن بخشی از کتاب با عنوان “درباب ناتوانی فرهنگی” را بر آرا او استوار کرده است، در سال 1580 میلادی به مسافرتی به سراسر اروپا دست می‌زند و با شروع مسافرت در می‌یابد که عقاید مردم درباره امور بهنجار به سرعت از جایی به جای دیگر تغییر می‌کند:

در مهمان‌خانه‌های شهرهای سوییس تصور می‌کردند بالاتر بودن تختخواب از کف زمین امری بهنجار است و بنابراین برای رسیدن به تختخواب باید از پله‌ها بالا می‌رفتند… کمی دورتر از آ‌‌ن‌ها در آلمان تصور می‌کردند روی زمین بودن تخت خواب امری بهنجار است… مسافران فرانسوی همراه مونتنی از این تغییرات ناراحت بودند بنابراین سعی می‌کردند از بوفه‌هایی که غذاهای عجیب داشتند دوری کنند و غذاهای بهنجار را سفارش دهند که در وطن خود با آن آشنا بودند. آن‌ها سعی می‌کردند با کسی که مرتکب این اشتباه شده بود که به زبان آنها حرف نزده بود صحبت نکنند و با احتیاط به نان رازیانه دست بزنند (156).

مردمی که به سفر می‌روند اما تمام مدت به دنبال یک همزبان یا هم شهری می‌گردند و اگر یک نفر را ببینند که به زبان آنها صحبت می‌کند چون یافتن دُرّی گرانبها او را در آغوش می‌گیرند، کسانی که زبان خود را به‌هنجار می‌دانند. آن‌ها به پاریس، بارسلونا، یا هر جای دیگری می‌روند و به همشهریان‌شان به وقت بازگشت پُزِ به خارج رفتن را می‌دهند، اما نمی‌گویند که تمام مدت به دنبال یک رستوران ایرانی می‌گشته‌اند که به آنها قُرمه سبزی یا کباب کوبیده بدهد و یا برای کل ایام فرصت مطالعاتی‌شان، قُرمه سبزی یخ زده به همراه داشته‌اند. آن‌ها هنوز دارند قصه نابهنجار بودن پیتزایی را تعریف می‌کنند که در کنار کلیسای نوتردام پاریس سفارش داده بودند و انتظار داشتند که پیتزا سبزیجات باشد اما یک بادمجان درسته و گوجه نیم پز را روی نانِ خمیری یافته بودند و نگران بودند که چرا 15یورو برای آن پول داده‌اند. این ناراحتی برای این بود که از نظر آنها یک پیتزای سبزیجاتِ بهنجار، همانی است که در پیتزا دی در کرج خورده‌اند. آن‌ها حتی اگر به ایتالیا بروند بازهم پیتزای آن‌ها را نابهنجار خواهند یافت.

آلن دوباتن اینگونه از مونتنی نقل می‌کند:

آن‌ها بیرون از دهکده‌هایشان احساس می‌کنند مثل ماهی بیرون از آب هستند. هرجا می‌روند به راه و رسم خود می‌چسبند و راه و رسم بیگانه را طرد می‌کنند. اگر با هموطنی روبرو شونداین واقعه را جشن می‌گیرند ..  با احتیاطی مقرون به عبوس بودن و کم حرفی در حالی که خود را در لباس‌های‌شان پنهان کرده‌اند، مسافرت می‌کنند و خود را از بیماری‌های واگیردار سر زمینی ناشناس حفظ می‌کنند (157).

به یادم می‌آورم در سال 2008 میلادی برای اولین بار یک آمریکایی را از نزدیک در مسکو دیدم او زن مسنی بود که همراه فرزند جوان‌اش به همایشی در دانشگاه ایالتی مسکو آمده بود و من نمی‌دانستم با یک آمریکایی (آن‌هم از جنس مخالف)، از اساس چگونه و درباره چه چیزی باید حرف بزنم؟ به همین خاطر نشان می‌دادم که آدم کم حرفی هستم او هم احتمالا فکر می‌کرده است که من نمونه یک ایرانی کامل‌ام! به همین خاطر او به من لقب سایلنت من (مرد ساکت) داده بود. در همان‌جا ما دنبال غذایی می‌گشتیم که بهنجار باشد و در لیست غذاها تنها چیزِ به نظر بهنجار، غذایی دریایی بود. ما تصور می‌کردیم الان چه ماهی کباب و برشته‌ای خواهند آورد. چشم‌تان روز بد نبیند؛ من متعجب بودم این‌ها چگونه این همه گند و گوله را می‌خورند. دیر زمانی پایید تا من از رهگذر فلسفیدن به ادراکی متفاوت برسم.

به زعم مونتنی، “هر ملتی آداب و رسوم و عادت‌های زیادی دارد که نه تنها برای ملل دیگر ناشناخته است بلکه به نظر آنها وحشیانه و مایه شگفتی است به نظر می‌رسد تعریفی که هر جامعه‌ای از امر بهنجار ارایه می‌کند فقط بخشی از امور واقعا معقول را را در بر دارد و نامنصفانه، تجربیاتِ وسیع موقعیتی نا آشنا را طرد می کنند.” مونتنی سعی می‌کرد درک ساده لوحانه خوانندگان‌اش از امر بهنجار را گسترش دهد و از روش فیلسوف محبوب‌اش پیروی کند:

وقتی از سقراط می‌پرسیدند اهل کجاست؟ نمی گفتاهل آتن بلکه می‌گفت: اهل دنیا (160).

آشکار است که یکی از راه‌هایی که می‌تواند درک مردم را از مردمان دیگر گسترش دهد مسافرت است. اما همان‌گونه که پیشتر گفتم و گفته‌های مونتنی نیز آنها را تایید می‌کند این است که مردم را به ابزاری مجهز کنید که آن ابزار بتواند به آن‌ها در گسترش درک‌شان از امور بهنجار کمک کند و آن چیزی جز “استدلال دقیق” نیست. به جای تعصب ورزیدن و تمسخرِ سایر فرهنگ‌ها، آن‌ها باید بیاموزند که امر نا آشنا الزاما امر نادرست یا ناپسند نیست.

راه دیگری که مونتنی در مواجهه با  اتهامات مربوط به نابهنجاری پیشنهاد می‌کند دوستی است.

یکی از ویژگی‌های دوست این است که آن قدر مهربان است که در مقایسه با دیگران بخش بیشتری از وجود ما را بهنجار می‌داند. هنگام گفتگو با مخاطبی عادی بسیاری از نظر‌های خود را به دلیل بسیار زننده بودن، جنسی بودن، مایوسانه بودن، احمقانه بودن، هوشمندانه بودن یا احساساتی بودن، بیان نمی‌کنیم، ولی این نظرها را با دوستان خود در میان می‌گذاریمدوستی توطئه ای کوچک است علیه آنچه دیگران معقول می پندارند (137).

هدف از این مقاله، بیان این نکته است که انسان چگونه ممکن است گرفتار یک‌جاماندگی شود که هم ممکن است ذهنی باشد و هم جسمی و اینکه فلسفیدن و شاخه‌های گوناگون آن چون فلسفه برای کودکان، مشاوره فلسفی، و کافه فلسفه می‌توانند ما را به‌ویژه از گرفتاری تماما خود-بهنجارپنداری رها کنند. کافی نیست ما تنها جسم‌مان را به جایی ببریم مثلا به دانشگاه، شهری دیگر، کشوری دیگر، یا به مناظر طبیعی ببریم، بلکه باید فکر و روح‌مان را نیز فعالانه با خود ببریم. همچنین نباید ادای فعال کردن یا فعال بودن فکرمان را در بیاوریم، چون نمونه‌های همکاران دانشگاهی و یا سیاسی، و یا برخی مدیران که مدام از دقت، راستی، پژوهش، و دقت در منابع و غیر از آن سخن می‌گویند اما توان یک استدلال درست را ندارند؛ توصیف از تجویز را تمیز نمی‌دهند؛ و حتی دو ساعت در برنامه‌ای شرکت نداشته‌اند، اما از کلاه ذهن‌شان کبوتر هوا می‌کنند.

ما از طریق مشاوره فلسفی توانمند می‌شویم: داستانِ خواندن

سوء هاضمه فکری، خواندن/ناتوانی علوم انسانی/گفتمانِ معیشت مونتنی تقریبا ۵۰۰ سال پیش به دنبال درک فلسفه تعلیم و تربیت مدرسه‌ها و کالج‌ها بود. او دریافته بود که فلسفه‌شان این است که: “دانشجویان هرچه بیشتر درباره دنیا بدانند بهتر است” (180). اما او یک شرط مهم به این فلسفه اضافه کرده بود:

اگر انسان حکیم بود، ارزش واقعی هر چیزی را با سودمندی و مناسبت آن برای زندگی‌اش می‌سنجید” (180).

تا آنجا که یادم می‌آید به ما نیز گفته می‌شد که هرچه بیشتر بخوانی بهتر است. اما نمی‌توانستیم آن‌را به‌خوبی درک کنیم. یعنی در واقع نمی‌دانستم چرا بهتر است؟ ‌به‌ویژه وقتی آدم‌های پرخوانی از هم کلاسی‌هایم را در مدرسه و دانشگاه به یاد می‌آوردم که دست کم از نظر من بهتر نبودند. مرادم از بهتر بودن صرفا داوری‌های ارزشی نیست. دست کم انتظار داشتم آنها تحلیل و فهم عمیق‌تری داشته باشند؛ بهتر سخن بگویند؛ و توانایی نوشتن داشته باشند؛ در هنگام مواجهه با مسایل برخورد مناسب‌تری داشته باشند؛ و بتوانند از زاویه‌های گوناگون به چیزها نگاه کنند. وقتی اینها نبود؛ باز این پرسش پیش می‌آمد که: سودمندی این همه مطالعه چیست؟

بعد که بزرگ‌تر و مجرب‌تر شدم، انتظار داشتم از رهگذرِ مطالعه چه رسمی در قالب رشته‌های دانشگاهی، و چه غیر رسمی، در قالب مطالعه کتاب‌های غیر درسی، افراد زندگی بهتری داشته باشند و به اصطلاح مفلوک نباشند و هشت‌شان گرو نه شان نباشد. وقتی بود؛ باز پرسش پر رنگ‌تر می‌شد که: سودمندی این همه خواندن چیست؟

وقتی داشتم وارد نیمه دوم قرن زندگی‌ام می‌شدم با آدم‌هایی مواجه شدم که خیلی خوانده بودند: نامنظم، پراکنده، و نامربوط! اما زیاد حرف می‌زدند .این حرف‌ها نه دردی را دوا می‌کرد و نه به جایی بند بود. این بار دیگر به پرسش نیم قرنی‌ام پاسخ دادم: “سوء هاضمه فکری“. به خودم گفتم اگر بیش از اندازه و نامنسجم و درهم غذا بخوری، بدن از هر جهت، بدون اینکه جذب‌شان کند، پس می دهد. سر آدم نیز چنین است؛ اگر به‌گونه‌ای بخوانی که درک و هضم نکنی آنها را بی فایده، پس می‌دهی. این مضمون را در مصاحبه چند سال پیش در مشهد گفته بودم.

“فقط آن چیزی ارزش یادگیری دارد که سبب شود احساس بهتری پیدا کنیم” (180). «ارسطو» و «مارکوس ترنتیوس وارو»، دو نفری بودند که در یکی از کالج‌های مورد نظر مونتنی برای کشف فلسفه تربیتی‌شان بیش از سایرین بدان‌ها اهمیت داده می‌شد. وارو کسی بود که ششصد کتاب نوشت. اما مونتنی بر این باور بود که اگر دریابیم چنین افرادی از کسانی که هرگز چیزی درباره منطق فلسفی نشنیده‌اند، خوشبخت‌تر نبوده‌اند یا در واقع اندکی ناخرسندتر هم بوده‌اند، ممکن است تعجب کنیم. مونتنی پس از بررسی زندگی ارسطو و وارو پرسشی را مطرح کرد:

“فضل و دانش زیاد برای ارسطو و وارو چه خیری داشت؟ آیا آن‌ها را از بیماری‌های انسانی رهانید؟ آیا آن‌ها را از مصائبی نظیر مصائب باربران نجات داد؟ آیا منطق از اندوه ایشان به دلیل ابتلا به نقرس کاست … (181)؟

حتی اگر تصور کنیم همه علم آن چیزی نیست که مونتنی به آن اشاره می‌کند و نیز تا حدودی از درجه بدبینی‌مان بکاهیم و یا ادعا کنیم این همه پیشرفت و آسانی، مرهون علم است، اما بازهم وقتی به افراد نگاه می‌کنیم، انتظار داریم از آن‌همه خواندن نوشته‌ها، چه اتفاقی در آنها بیفتد؟ آیا تنها انتظار داریم انبانی از معلومات باشند که بهترین یادگیرندگانش تنها بتوانند آن‌ها را بیاد بیاورند اما به‌ندرت بتوانند در جای مناسب از آن استفاده کنند؟ خیل یادگیرندگان متوسط و پایین‌تر از آن را هم که دیگر نیاز به گفتن نیست.

برای فهم این‌که چگونه امکان دارد این دو نفر هم آن همه ‌فاضل و هم آن همه ناخرسند بوده باشند، مونتنی بین دو نوع معرفت تمایز قایل‌شد: «علم» و «حکمت». ‌در مقوله حکمت، هر چیزی را گنجاند که می‌تواند به خوب زیستن آدمی کمک کند، یعنی به انسان کمک کند تا با خرسندی و مطابق اصول اخلاقی زندگی کند (181). به زعم مونتنی، تعلیم و تربیت ما، مضمونی پوچ و بیهوده دارد:

هدف آن نه خوب و حکیم کردن ما، بلکه عالم کردن ما بوده استو در این امر موفق شده است .این تعلیم و تربیت به ما یاد نداده که در پی فضیلت باشیم و حکمت را فرا گیریم.این تعلیم و تربیت مشتقات و ریشه‌شناسی آن را به ما آموخته است” (181).

بر بنیاد این درک در کتاب بنیادهای مشاوره فلسفی فصلی به این پرسش اختصاص یافته است که: چگونه مطالعه کنیم؟ یا مطالعه چگونه به‌کار مشاوره فلسفی می‌آید؟

ما از طریق مشاوره فلسفی توانمند می‌شویم: داستانِ معیشت

من گاهی متعجب می‌شوم وقتی در جمع همکاران دانشگاهی‌ام قرار می‌گیرم و آن‌ها در حال فضل فروشی‌اند. در این جمع، کسی از همه فاضل‌تر است که نام فیلسوفان بیشتری را ببرد؛ نظریه‌های بیشتری را ذکر کند؛ چند واژه را به زبان خارجی بگوید؛ و کسی از همه فاضل‌تر است که آدم سرشناسی را در خارج از کشور دیده باشد. در این جمع، نه کسی کار دارد که دیگران گوش می‌دهند یا نه؟ نه کسی کار دارد که آیا استدلالی صورت می‌گیرد و اصلا کسی کاری ندارد که این‌ها که می‌گوید چقدر از دردهای خودش و اجتماع‌اش را درمان می‌کند؟ اصلا کار ندارد که همین‌ها را که می‌گوید و به دانشجویان نگون‌بخت هم با پافشاری انتقال می‌دهد، چقدر از تنفرها و حسادت‌هایش کم می‌کند؛ و چقدر به زیستن خودش و دانشجویان‌اش کمک می‌کند؟ این در صورتی است که او هم اکنون در جاده به‌زیستی باشد نه اینکه وعده سر خرمن بدهد.

دانستنِ صرف چیزها به جای ادراک آنها، همان چیزی است که پیش‌تر آن‌را “سوء هاضمه فکری”، نمی‌تواند منجر به به‌زیستی مردمان شود. دردآورتر آن است که علم به جای حکمت نشانده شود و تنها فضیلت تلقی شود و آنان که در راه حکمت‌اند به سخره گرفته شوند. این به‌ویژه درباره علم‌های انسانی، وضعی پیچیده را در بردارد، زیرا غیرِ علم‌های انسانی، نتایجی آشکارا ملموس دارند و مردمان بدون اینکه نیازی به هضم و درک آن داشته باشند، می‌توانند از آن استفاده کنند. اما علم انسانی که پیشنهاد می‌کنم به علم و حکمت انسانی تغییر نام دهد قرار است زندگی انسان را با ورود به گفتمانِ معیشت، سر و سامانی بدهد؛ اگر چنین چیزی را در جویندگان‌اش پروش ندهد، به‌راستی شایسته این نام نیست.

نمی‌شود و نباید فلسفه خواند ولی توان فیلسوفی نداشت. مدیریت خواند ولی توان مدیریت نداشت، سیاست خواند ولی بی سیاست بود و سرانجام نمی‌شود علم انسانی خواند اما نتوان شکم خود را سیر کرد؛ نتوان معیشت خود را تامین کرد؛ نمی‌شود در  پسِ کتاب‌ها و کلاس‌های مدرسه‌ای و دانشگاهی، ناتوانی خود را برای تامین معیشت خود و مردمان پنهان کرد.

منابع

۱.دوباتن، الن (1383). تسلی بخشی‌های فلسفه. ترجمه عرفان ثابتی. انتشارات ققنوس.

۲.قائدی، یحیی (1394). مرا سفر به کجا می‌برد؟ ماهنامه انشا و نویسندگی شماره ۶۵.

۳.قائدی، یحیی (1400). سفر و مشاوره فلسفی. در: بنیادهای مشاوره فلسفی. نوشته یحیی قائدی و مریم پور آقا. انتشارات فراروان.

۴.قائدی، یحیی (1400). کتاب و مشاوره فلسفی. در: بنیادهای مشاوره فلسفی. نوشته یحیی قائدی و مریم پور آقا.  انتشارات فراروان.

برای مشاهده کامل درس، لطفا وارد حساب کاربری خود شوید

این اثر مشمول قانون حق مالکیت معنوی و استفاده از محتوای آن بدون اجازه پردیس توسعه انسانی غیرقانونی است.
تولید کننده محتوی:
دکتر یحیی قائدی
پردیس توسعه انسانیی

2 دیدگاه

  • آشنایی با نوآوری های فلسفی را با قلم دکتر قائدی به ما هدیه می دهید. از پردیس توسعه انسانی ممنونیم. به نظرم استاد باید 3 موضوع سفر، خواندن و نوشتن را از هم جدا و در قالب 3 مقاله ارایه می داد. مخصوصا موضوع معیشت به اندازه کافی باز نشد.

دیدگاهتان را بنویسید

جدید‌ترین‌‌های پردیس

چگونه می‌توانیم از علم آینده‌پژوهی، برای ساختن آینده خود استفاده کنیم؟

عادت‌هایت را اینگونه بشناس

روی پای خودت به هر چی می‌خوای برس

این داستان: توسعه منابع انسانی به روش مربی پرورش اندام

51 شاخص، تعریف، مصداق، و سوالِ مصاحبه استخدامی

چگونه می‌توانیم از علم آینده‌پژوهی، برای ساختن آینده خود استفاده کنیم؟

عادت‌هایت را اینگونه بشناس

روی پای خودت به هر چی می‌خوای برس

این داستان: توسعه منابع انسانی به روش مربی پرورش اندام

51 شاخص، تعریف، مصداق، و سوالِ مصاحبه استخدامی

پردیس در شبکه اجتماعی

Translate »