لیست چیزهایی که برای مهاجرت به آنها نیاز داری!

معنی هستی

نیازمندی یک: معنی هستی

زندگی طیف وسیعی از جنبه‌های فلسفی را در بر می‌گیرد که انسان در طول تاریخ به آن توجه داشته‌ است. شاید بعضی انسان‌ها، کمتر به اهمیت این موضوع توجه داشته باشند که زندگی، دارای جنبه‌های زیربنایی فکری و فلسفی است که بُن‌مایه همه قضاوت‌ها، تصمیم‌ها و اقدامات ما را شکل می‌دهد. همه می‌دانیم که توجه به مفاهیم بنیادی که زندگی بر آن بنا نهاده شده است، به اندازه صورت‌ها و دستاوردها، اهمیت دارند. هر مکتب فکری از زاویه نگاه خود به این موضوع پرداخته است و بر بنیانِ اندیشه خود، زندگی را، به شکل متفاوتی تصویر و معنی کرده است.

در یک مجموعه مقاله، قصد دارم تا در پردیس توسعه انسانی، به موضوع «مهاجرت»، با توجه به آنچه مبانی فکری زندگی انسان را می‌سازد، نگاه کنم. مهاجرت تبدیل به پدیده رایجِ زیستِ اجتماعی ما شده است. مردمی که من می‌بینم و کسانی که من از آنان می‌شنوم، تمایل به مهاجرت دارند. آنها اغلب می‌پرسند: برای مهاجرت به کشور دیگر، باید چقدر پول داشته باشیم؟ یا با داشتن چه تخصص و مدرکی بهتر است مهاجرت کنیم؟ تکرار سوالاتی مانند این از نگاه سیاسی یا اقتصادی باید برای دیگران قابل توجه و نگرانی باشد. اما من، از این زاویه، نگرانِ موضوع هستم که هم‌میهنان من، با داشتن پول و تخصص و سایر الزامات صوری و ظاهری، در جریانِ آنچه مهاجرت بر سر ساخت ذهنی و روانی یک انسان وارد می‌کند نباشند. این بی‌خبری که بر اساس تجربه‌های من برای اکثریت مهاجران مصداق دارد، دلیلِ اصلیِ تصمیم به تنظیم این مجموعه شد. باید از خود بپرسیم که چرا مردم، در فهرست چیزهایی که برای «طرحِ یک زندگی»، یا «تولدی دوباره» پس از مهاجرت به آن فکر می‌کنند، به فهرست نیازمندی‌های زیر، یا بی‌توجه‌اند و یا کمتر به آن‌ها نگاه می‌کنند؟

    _ معنای هستی

    _ معنای آگاهی و ذهن

    _ معنای ماهیت و خود

    _ معنای اخلاق

    _ معنای زیبایی

    _ معنای مسئولیت شخصی و آزادی

    _ معنای جامعه و دولت

بدونِ به همراه داشتنِ فهم درست و تصویر روشنی از این لوازم، دست زدن و اقدام به مهاجرت به هیچ وجه، اقدام بِخردانه‌ای نیست. زندگی در جهانِ دیگران، فلسفه، ویژگی‌ها، و انتظارات خود را دارد که اگر به آن بی‌توجه باشیم، بدون شک، آثار و عوارض مهاجرت دست و پای ما را در زندگی خواهد گرفت و گاهی به بهای از دست دادن آرامش، اعتماد به‌نفس، و تمرکزِ من، همسر، یا فرزندم تمام می‌شود. منظورم در اینجا از «جهانِ دیگران»، جهانی نیست که با «مرز» جغرافیایی از هم جدا شده باشد بلکه، جهانی است که با «معنا» از هم جدا می‌شود.

در رابطه با این معناها و الزاماتِ هر تمایل و تصمیمی به مهاجرت، مقاله‌های منتشر شده در «پردیس توسعه انسانی» را دنبال کنید؛ این، نخستین مقاله به شمار می‌آید.

زندگی را سخت بگیریم!

این غزل زیبا از حافظ را همه باید خوانده یا شنیده‌ باشیم که:

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی فروش

 

گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش

گاهی این تصور که جهان، بر مردمان سخت‌کوش سخت می‌گیرد، به اشتباه بعضی از ما را به این نتیجه می‌رساند که نباید امور دنیا را جدی گرفت! “زندگی را سخت نگیریم” بدان معنا نیست که به مقدمات و الزاماتِ زیربنایی آن بی توجه باشیم. اتفاقاً در مبانی و اصول زندگی، از جمله در موضوعِ مهاجرت، اگر شل بگیریم، سفت خواهیم خورد!

برای اندیشیدن، محاسبه کردن، علاقه‌مند شدن، تصمیم گرفتن، و اقدام کردن برای مهاجرت، می‌توانم آن را به تولد یک انسان، یا شروعِ یک زندگی تشبیه کنم. ما به کسانی که بی‌اندیشه، بی‌محاسبه، و به شکل ناخواسته، وسیلۀ تولد یک انسان می‌شوند، انتقاد می‌کنیم، زیرا باور داریم که این تصمیم، یکی از بزرگترین و پیچیده‌ترین تصمیماتی است که دو فرد بالغ، ممکن است در زندگی، برای خلق یک انسان دیگر، به آن دست بزنند. مهاجرت، خواه برای خود به عنوان یک فرد، یا خانواده خود، شامل همسر و فرزند(ان)، به‌عنوان گروه، همین ویژگی را دارد. مهاجرت را به «تولد» تشبیه می‌کنم که به اراده خود و یا به ارادۀ پدر و مادر خود، دوباره در جهانی دیگر زاده می‌شوی. جهانی که خیلی از تو دور است و خیلی با جهانی که بوده‌ای تفاوت دارد و تو مسئولیت آن را داری که در انتخابِ تولد در آن جهان، اندیشناک، مراقب، و جدی باشی. تصمیم به مهاجرت، جزو همان موضوعاتی است که باید زندگی را سخت بگیریم.

از هستی شروع ‌کنیم

همان‌طور که در پیشگفتار مقاله گفتم برای ریختن طرح تازه‌ای برای زندگی، یا تولدی دوباره، باید دست کم به 7 پایه و بنیان هر زندگی نگاه کنیم و تکلیف خود را با آن‌ها روشن کنیم: معنای هستی؛ معنای آگاهی و ذهن؛ معنای ماهیت و خود؛ معنای اخلاق؛ معنای زیبایی؛ معنای مسئولیت شخصی و آزادی؛ و معنای جامعه و دولت. حالا در اولین مقاله از مجموعۀ «فهرست لوازم مهاجرت»، از «هستی» شروع می‌کنیم.

«هستی»، مفهومی پیچیده و عمیق است که بر بسیاری از جنبه‌های ذهن و باورهای ما تأثیر می‌گذارد. این یک مفهوم اساسی برای فهمِ جهان، و برای کشف جایگاه ما در جهان است. هستی‌شناسی شاخه‌ای از فلسفه است که به ماهیت هستی می‌پردازد و برای مثال می‌پرسد: «ماهیت وجود چیست»؟ از زاویه توجه و پاسخ به این سوال، مقاله ما، در دلِ یک مبحث فلسفی تنظیم و ارایه می‌شود. 

هستی در اینجا به معنی «وجود» از بابت خودِ وجود است: به معنی جهان و دنیایی نیست که بیرون از من وجود دارد! تا من به دنیا نیامده بودم، هست نبودم و نیز هستی نداشتم! اینجا می‌توانم از دو مفهوم بگویم: “تا من به دنیا نیامده بودم، هست نبودم” و “تا من به دنیا نیامده بودم، هستی نداشتم. گمان نمی‌کنیم این دو گزاره، یک چیز هستند زیرا هست بودن با هستی داشتن متفاوت است!

در این اندازه، ناگزیریم که در حد مقدمات، وارد مباحث فلسفی و تحلیل زبان شویم. وقتی «من»، به عنوان انسان به دنیا می‌آید، «وجود» پیدا می‌کند؛ از «نیست بودن» وارد «هست بودن» می‌شود، در حالی‌که «هست بودن» معادل «هستی داشتن» نیست.

وقتی صحبت از «هست بودن» می‌کنم، به این معنی است که من وجود نداشتم و حالا وجود دارم. اما این «وجود» به معنی بودن یا being است. مثل اینکه پیکرتراشی، توده سنگ بزرگی در کوه انتخاب کند و آن را بتراشد و به تندیسی زیبا از یک انسان تبدیل کند. بدونِ اقدامِ پیکرتراش، آن مجسمه، وجود نداشت اما حالا وجود دارد: نیست بود و اکنون هست است … یعنی در وضعیتِ «نیست بودن» قرار داشت و اکنون وارد وضعیتِ «هست بودن» شده است.

این وضعیت برای انسان هم پیش می‌آید. انسان تا پیش از آفرینش، در وضعیت «نیست بودن» است، اما پس از شکل انسانی به خود گرفتن در شکم مادر و پس از به دنیا آمدن، وارد وضعیتِ «هست بودن» می‌شود. شاید اینجا دوست دارید بدانید «هستی داشتن» چیست و چه تفاوتی با «هست بودن» دارد؟

هست بودن، هستی داشتن

هستی همان ماهیت یا جوهرِ ذاتی یک فرد است. هستی، ویژگی و هویت بنیادی ما را در بر می‌گیرد که مشخص می‌کند، من که هستم و شما که هستید؟ ما با تولد «هست» می‌شویم، و این هستی، برای ما، امری ذاتی، ثابت، و غیرقابل تغییر است. از هست نبودن خارج شدن و به «هست بودن» رسیدنِ انسان با آفرینش، نقطه شروعی است که همه ما از آن نقطه با جهان درگیر می‌شویم.

از نظر طبیعی و یا فرایندی، ما با طی کردنِ فرایند، از «نیست بودن» به «هست بودن»، با سایر موجودات، همانند هستیم. اما، به یک روایت، انسان، بعد از اینکه از «نیست بودن» خارج شد، به کمک انتخاب‌هایش، خود را بدان شکل که می‌پسندد، تعریف می‌کند و از وجهِ مشترکِ «هست بودن» چون سایر موجودات، خارج می‌شود. از این نظر، هستی نمی‌تواند به‌عنوانِ چیزی ذاتی، ثابت و غیرقابل تغییر در نظر گرفته ‌شود.

از منظر دیگر، انسان ماهیت پویا و دگرگون‌شونده دارد. در این منظر، انسان قادر به ورود به فرآیند کشف خود، رشد شخصی و ساخت مداوم هویت خویش است. «هستی داشتن» بعد از «هست بودن» اتفاق می‌افتد و بر این ایده استوار است که انسان، وجودی ساکن، پایا، و تغییر ناپذیر نیست، بلکه دایماً در حال تکامل است و از طریق تجربه‌ها، انتخاب‌ها، و رابطه‌های خود با جهان و با دیگران، در حال شکل‌گرفتن‌های پی‌درپی است. به کمک ایدۀ «هستی داشتن»، می‌پذیریم که انسان با تولد، به دلیلِ دارا بودنِ ویژگی‌ ذاتی و هویت بنیادی خود، به صورتِ از پیش تعیین شده، وجود پیدا نمی‌کند، بلکه او تنها موجودی است که پس از وجود یافتن، فعالانه زندگی و هویت خود را شکل می‌دهد و وارد مرحله «هستی داشتن» می‌شود. در «هستی داشتن»، ما در حال «شدن» یا becoming هستیم و وجود خود را پیوسته به دست خود، شکل‌، و شکل‌های گوناگون می‌دهیم.

در اینجا، یعنی وقتی موضوعِ «هستی داشتنِ» انسان مطرح، و مرز او از سایر موجودات مشخص می‌شود، موضوع جدیِ «آزادی» و «مسئولیتِ» ما به میان می‌آید: ما، با آزادی و با قبولِ انتخابِ‌ مسئولیت‌های خود، «وجود» پیدا می‌کنیم و به مرحله «هستی داشتن» می‌رسیم. «شدن»، با مفهوم آزادی ارتباط تنگاتنگی دارد، زیرا «هستی داشتن» نشان می‌دهد که ما، مجبور نیستیم از محدودیت‌ها و قیدهای از پیش تعیین شده پیروی کنیم. در عوض، این ظرفیت را داریم که از وضعیت فعلی خود فراتر رویم؛ بر محدودیت‌های جهان خود، غلبه نماییم؛ و به‌طور مداوم، خود را از طریق انتخاب‌ها، تصمیم‌ها، و فعالیت‌های خود بازتعریف کنیم.

به‌طور خلاصه، وجودِ ما منحصر به «بودن» یا «شدنِ» فقط نیست. «وجود»، نیازمندِ هست بودن، و هستی داشتنِ توامان است. همان‌طور که گفتیم، بودن (هست بودن یا being)، به ماهیت اساسی یا هویت ثابت یک فرد اشاره دارد، در حالی که شدن (هستی داشتن یا becoming)، فرآیند مستمر خودیابی، رشد شخصی، و ساخت فعال هویت خود در جهانی است که در آن به‌سر می‌بریم. «هست بودن» نشان‌دهنده نقطه شروع و «هستی داشتن»، مظهر ظرفیت و اراده تغییر، دگرگونی، و شکل‌یابی‌های مستمرِ «وجودِ» ما است. با درکِ مفهومِ «وجود»، به یکی از جدی‌ترین لوازم مورد نیاز برای «مهاجرت» می‌رسیم: با درک مفهوم وجود، به معنیِ «هستی» می‌رسیم.

کنار آمدن با معنی هستی: شرطِ مهاجرت

چرا باید پیش از فکر کردن به مهاجرت، درباره معنی هستی به نتیجه برسیم؟ چرا یکی از چیزهایی که باید در یک سفر طولانی با خودمان برداریم، «معنیِ هستی» است؟ چرا تا با معنی هستی کنار نیامده‌اید و نقش آن را در زندگی درنیافته‌اید، نباید به مهاجرت فکر کنید؟

فرض کنید یکی از ما به مهاجرت فکر می‌کند، در این صورت، توجه به «معنای هستی» چه تاثیری در اندیشه، تصمیم، و اقدام ما خواهد داشت؟

انسان در «هست بودن»، هر کجای دنیا که به دنیا بیاید، از نیست بودن خارج شده است و وارد هست بودن شده است. چه در ژاپن یا کره شمالی، خواه در کشور آفریقای جنوبی یا گینه، در سوییس یا در رومانی که به دنیا آمده باشد، وجود پیدا کرده است: به معنی خارج شدن از «نیست بودن»، وجود پیدا کرده است. تا اینجا همه انسان‌ها از وجود یکسان برخوردارند چون انسان هستند و گرگ یا گوسفند، درخت زیتون یا گیاهِ بابونه نیستند.

پس از خارج شدن از «نیست بودن»، بر حسب اینکه در چه خانواده‌ای، از چه پدر و مادری، در چه کشوری، در چه دوره‌ای، با چه شرایط فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی زندگی کند، انسان شدن و «هستی داشتن»اش از او وجودی می‌سازد که منحصربه‌فرد است. در اینجا هر انسانی، یکه است و با دیگری تفاوت دارد.

تغییر در محل زندگی؛ تغییر در وجود

وقتی مهاجرت می‌کنیم، یعنی محل زندگی خود را از اساس تغییر می‌دهیم، در «هست بودن»مان تغییری ایجاد نمی‌شود اما مهاجرت به معنی زندگی در جهانی متفاوت بر «هستی داشتن»مان، تاثیر همه جانبه و عمیقی می‌گذارد. این تاثیر همه جانبه و عمیق، موجب شکل‌گیری وجود تازه‌ای می‌شود که چنانکه گفتم مصداقِ همان «هستی داشتن» است.

زندگی در جهان، در جریانِ شدنِ ما، بیشترین نقش و تاثیر را دارد. چه چیزهای اساسی از جهان ما در مهاجرت تغییر می‌کند که تغییر آن می‌تواند بر زندگی در یک جهان و در معنای هستی اثر بگذارد؟ برای مثال سه مورد از تغییرات در جهان‌مان را بررسی می‌کنیم.

تغییر اول. نژاد و قومیت را پدر و مادر به شکل قطعی و تعیین شده به ما می‌دهند. اگر در گروه‌های اقلیت قومی یا نژادی به دنیا نیامده باشیم، مهاجرت به هر یک از کشورهای صنعتی دنیا، از ژاپن و استرالیا گرفته در شرق، تا امریکا و کانادا در غرب، ما را وارد دنیایی با نژاد و قومیتی متفاوت با سرزمین مادری‌مان می‌کند. در این شرایط، ما از گروه اکثریت در کشور خودمان، تبدیل به گروه اقلیت در کشوری می‌شویم که به آن مهاجرت کرده‌ایم. جهانی که اقلیت‌ها آن را می‌فهمند با جهان اکثریت، یکی نیست. هستی‌ای که «اقلیت» دارد با هستیِ اکثریت تفاوت جدی دارد. این تفاوت، در شکل‌یابی‌ها و تغییر شکل‌های مستمرِ «وجود»، تاثیر می‌گذارد. از این زاویه، «هستی داشتنِ» شما در مهاجرت، نتایج و پیامدهای متفاوتی با آنی دارد که در کشور خود داشته‌اید، یعنی شما و همه کسانی که همراه شمایند، با قرار گرفتن در گروهِ «اقلیت»، وجود متفاوتی پیدا خواهید کرد.

تغییر دوم. اگر به تنهایی یا حداکثر به همراه همسر و یا همسر-فرزند مهاجرت کرده باشیم، اغلب در جهان جدید، از ترکیب خانوادۀ بزرگ مادری، پدری، و یا مادر-پدری اثری نخواهد بود. در آنجا، خانواده و فامیل معنی خود را از دست می‌دهد؛ در نسل اول مهاجران، ترکیب‌ خانواده و فامیل‌ها اغلب تغییر می‌کند؛ اعضایی که گاه در سرزمین مادری غریبه بوده‌اند، آشنا محسوب می‌شوند یا به عکس. بخش جدی از معنی همبستگی، هیجان، رابطه، پشتیبانی، وابستگی، و نظایر اینها که بعد از تولد، آنها را در خانواده و فامیل دریافت می‌کردیم، معنی متفاوتی پیدا، و نقش متفاوتی در «هستی داشتنِ» ما بازی می‌کند. در معنی جدیدی از خانواده و عواطف، باید بتوانیم، «وجود»ی که برای زندگی در سرزمین جدید، متناسب باشد را برای خود انتخاب کنیم. برای مثال باید در کشورهای صنعتی، وابستگی‌های خانوادگی به کمترین میزان خود برسد که بتوانید در آن فضا، آسان‌تر زندگی کنید. باید برای خود «وجود»ی بسازید که زندگی را بیشتر بر پایه «فرد» یا «خویش» بنا بگذارد.

تغییر سوم. تقریبا همه کسانی که مهاجرت می‌کنند، تعریفِ خودی یا فرهنگ-وابسته‌ای از رفاه دارند. ما خواهانِ اشتغال در یک کار پر سود؛ تصاحبِ خانه شخصی؛ داشتن خودروی لوکس؛ مسافرت؛ و مانند این‌ها، بر اساس درک از جهانی داریم که در شرایط زندگی اقتصادی و اجتماعی سرزمین مادری آن را تجربه کرده‌ایم. اگر موفق نشویم تا در جهان جدید، به استانداردِ این تعریف از رفاه برسیم، چه برداشتی از جهان خود خواهیم داشت؟ آیا آن تصویرِ یک انسان شکست‌خورده، یا انسان سخت‌کوش از جهان خواهد بود؟ تصویری که از «هستی داشتن» خود در این صورت پیدا خواهیم کرد چیست؟ این تصویر تا چه اندازه به رضایت از زندگی منجر می‌شود؟ چقدر این تصویر به ما برای کوشش بیشتر، انگیزه می‌دهد؟ می‌دانیم که انسانِ غیر مهاجر یا بومی، درک متفاوت و دقیقی از شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور خود دارد و بر اساس آن وجودی را شکل می‌دهد که استانداردهای آن برای رضایت از جهان، با مهاجران متفاوت است.

جمع‌بندی

ما به مهاجرت فکر می‌کنیم اما نمی‌دانیم که در این کار، تغییرات، وسیع و معنی‌دارتر از آن است که در ظاهر دیده می‌شوند. من در مجموعه مقالاتی، وارد مفهوم‌پردازی درباره هفت تغییر بنیادین در «طرحِ یک زندگی» می‌شوم که این، اولین آن‌ها است. در این مقاله نشان دادم که وجود و هستی از یک زاویه با هم یکی هستند. مهاجرت باعث تغییر در هستیِ ما می‌شود. مهاجرت موجب می‌شود که ما در جهانی دیگر، دوباره به دنیا بیاییم و «هستی داشتنِ» تازه‌ای را از نو تجربه کنیم. گفته شد که «هست بودن» معادل «هستی داشتن» نیست. درباره این تفاوت، با هم سخن گفتیم و با مثال‌هایی از سه تغییری که در نتیجه مهاجرت در جهان ما و در نتیجه در «هستی داشتنِ» ما ایجاد می‌شود، آن را بسط دادیم. در مقاله‌های بعدی، این تحلیل را که برای اولین بار مطرح و ارایه می‎‌شود با هم پی خواهیم گرفت.

چنانچه در این باره دیدگاه، پیشنهاد یا انتقادی دارید با «پردیس توسعه انسانی» در تماس باشید.

برای مشاهده کامل درس، لطفا وارد حساب کاربری خود شوید

این اثر مشمول قانون حق مالکیت معنوی و استفاده از محتوای آن بدون اجازه پردیس توسعه انسانی غیرقانونی است.
دکتر محمدرضا آهنچیان
تولید کننده محتوی:
دکتر محمدرضا آهنچیان
پردیس توسعه انسانیی

6 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

جدید‌ترین‌‌های پردیس

چگونه می‌توانیم از علم آینده‌پژوهی، برای ساختن آینده خود استفاده کنیم؟

عادت‌هایت را اینگونه بشناس

روی پای خودت به هر چی می‌خوای برس

این داستان: توسعه منابع انسانی به روش مربی پرورش اندام

51 شاخص، تعریف، مصداق، و سوالِ مصاحبه استخدامی

چگونه می‌توانیم از علم آینده‌پژوهی، برای ساختن آینده خود استفاده کنیم؟

عادت‌هایت را اینگونه بشناس

روی پای خودت به هر چی می‌خوای برس

این داستان: توسعه منابع انسانی به روش مربی پرورش اندام

51 شاخص، تعریف، مصداق، و سوالِ مصاحبه استخدامی

پردیس در شبکه اجتماعی

Translate »