چگونه میتوانیم از علم آیندهپژوهی، برای ساختن آینده خود استفاده کنیم؟
شاید هیچ انسان معاصری را نشناسیم که در طول عمر، دست کم برای یک بار از خود نپرسیده باشد؛ آیا من انسان هستم؟ آیا آفریده برگزیده خداوند هستم؟ آیا در میان همه جانداران هستی، تا آنجا که علم و آگاهی بشر دریافته است، بالاتر و توانمندتر از من موجودی وجود ندارد؟ من برای چه با دنیا آمدهام؟ در دوره زندگی خود، چه وظایفی دارم؟ چگونه می توانم به خوبی از عهده مسئولیتهایم برآیم؟
اینها پرسشهای اساسی زندگی هستند. انسانهای کاملتر بیشتر و عمیقتر به این پرسشها میاندیشند و به دنبال فرصتی برای تأمل درباره چنین سوالاتی هستند.
در این مقاله کوتاه، فقط با هدف ورود به چالشهای اساسی که میتواند درباره چنین بستر فکری برای ما مطرح شود، نکتههایی در میان گذاشته میشود.
اگر فقط کامل بودن از نظر ابعاد جسمانی را نادیده بگیریم، در نظام آفرینش، میتوانست این امکان وجود داشته باشد که از نظر شناختی، هیجانی، اجتماعی و حسی-حرکتی، کامل به دنیا بیاییم. تصور آن وضعیت هم شگفتزده مان می کند.
همه ما انسانها، زن یا مرد؛ رنگین پوست یا سفید پوست؛ ایرانی یا غیرایرانی؛ از نظر درجه توسعه و رشد یافتگی ناقص به دنیا میآییم. ناقص بودن در آغاز تولد به معنی قرار داشتن در پایینترین سطح از مراتب رشد است که پس از یک روز تا یک هفته، یک ماه، یک سال، و بیشتر بدان دست خواهیم یافت.
پس همه ما، به جز اینکه یک وجه مشترک داریم که برای وجود یافتن، باید به دنیا بیایم، در یک ویژگی دیگر با هم مشترک هستیم: آن چه ویژگی است؟
چون ناقص به دنیا می آییم، از این رو همه در زندگی این ویژگی مشترک را پیدا می کنیم که خواهان خارج شدن از نقص باشیم. با هر ویژگی ژنتیکی و با زاده شدن در هر خانواده ای، همه برای خروج از نقص یک راه را طی می کنیم و آن راه این است که باید یاد بگیریم تا رشد کنیم؛ باید رشد کنیم که از نقص خارج شویم.
همه ما به رشد کردن نیاز داریم؛ گویی آفریدگار آفرینش ما را چنین ترتیب داده است که به دنیا بیاییم تا رشد کنیم.
اگر بدون استعداد رشد به دنیا امده بودیم، چه اتفاقی می افتاد؟ می توانیم برای یک لحظه آن را تصور کنیم. مثل این که همه ما استعداد تبدیل شدن به یک ورزشکار حرفه ای یا یک موسیقی دان را داریم اما برای دست یافتن به ان مقصد، باید به صورت هدفمند، با اراده، و به سختی بکوشیم. اگر استعداد رشد در ما وجود نداشت و قابل فعال شدن نبود، دشواری های زیادی برای بقای انسان وجود می داشت.
آنچه پس از شکل گرفتن نطفه و شروع رشد ما، در شکم مادر، رخ می دهد در اختیار ما نیست: به جسم ما مربوط می شود. در اینجا مانند همه جانداران هستیم: هیچ تفاوتی با آنها نداریم.
پس از تولد، رشد جسمی ما، خارج از گهواره امن و پرآرامش شکم مادر، ادامه پیدا می کند. ما کم کم می توانیم دست و پای خود را به صورت ارادی تکان بدهیم؛ به صورت هدفمند نگاه کنیم؛ و به متغیرهای خوشایند لبخند بزنیم.
می دانیم که دوره نوزادی و استقلال انسان از سایر جانداران طولانی تر است. این یعنی برای مستقل شدن و رشد کردن در بعد حسی-حرکتی؛ عقلانی؛ و هیجانی، نیاز به زمان طولانی تری از وابستگی داریم.
رشد جسمی، به عنوان یک هدیه شگرف در نظام آفرینش تا جایی دست انسان را می گیرد که دوره نوزادی، یعنی 6 ماه اول تولد، تا پایان دوره پرستاری یعنی تا 2 سالگی، و یا تا پایان دوره کودکی اول، یعنی تا 7 سالگی، توان زیستن مستقل داشته باشیم. هرچند رشد جسمی تا بلوغ و سال های محدودی پس از آن ادامه خواهد یافت اما از این دوره به بعد، می توانیم بدون نیاز به مراقب، در خوردن و آشامیدن و خوابیدن که برای زنده ماندن موجود زنده ضروری هستند، مستقل باشیم. در این صورت با تاخیری طولانی، به استقلال و توانایی سایر جانداران رسیدهایم.
وقتی در رشد فیزیکی یا جسمی مانند سایر جانداران و حتی ناتوان تر از آنها هستیم؛ پس آنچه ما را از سایر حیوانات متمایز می کند، چیست؟ این که انسان می تواند با استقلال از استعداد و قابلیتهای فیزیولوژیک خود، رشد کند. یعنی حتی می توانیم در مشخصات جسمی و فیزیکی هم میزان و شدت رشد خود را کنترل کنیم: برای مثال قد بلندتر یا عضلات ورزیده تری داشته باشیم. اما آنچه به طور خاص نشانه انسان است، به این اندک محدود نمی شود.
آنچه قدر و شان انسان را تعیین می کند، قد کشیدن و ورزیده شدن در شایستگی، دانش، مهارت، نگرش، توانایی، و سایر ویژگیهای مختص انسان است. آنچه انسانیت ما را به رخ می کشد؛ رشد است.
راز سر به مهر انسان، از انسان تا انسانیت، رشد است. دست یافتن بدان، نیاز به متخصص تربیت و توسعه؛ نیاز به شناخت و برنامهریزی؛ و بالاتر از همه نیاز به انسانهایی دارد که خواسته باشند، سرو بلندتری در جهان ما باشند.