چگونه میتوانیم از علم آیندهپژوهی، برای ساختن آینده خود استفاده کنیم؟
به جز مدیران و کارشناسان منابع انسانی، همه نیروهای انسانی که در سازمانهای بخش خصوصی و عمومی به کار مشغول هستند، با اصطلاح «مدیریت عملکرد» آشنا هستند. همچنین این اصطلاح بارها به گوش دانشجویان در رشتههای مدیریت بهویژه مدیریت منابع انسانی و آموزش و بهسازی منابع انسانی، خورده است. با اینکه بسیاری از این افراد، معنی کلی مدیریت عملکرد را می دانند اما درباره مفهوم مشترکی از آن اتفاق نظر ندارند. از این گذشته کارکردها و عناصر مدیریت عملکرد در منابع مختلف به صورتهای متفاوتی ارایه شده است.
ما در این مقاله به دنبال حل این اختلاف دیدگاهها و تعریف عناصر مدیریت عملکرد نیستیم. پیرو رویکردِ «پردیس توسعه انسانی»، هدف از ورود به این موضوع، ارایه نکتههای کاربردی در ایجاد و توسعه یک مبنای ضروری در شکل گیری و فعالیت سازمانهای پیشرو است.
«مدیریت عملکرد» در کلان، یکی از کارکردهای کلیدی برای سازمانهای موفق تلقی میشود. بدون مدیریت عملکرد، نیروهای انسانی بدون اینکه مکانیسمی برای جهت دادن به فعالیتهای آنان وجود داشته باشد؛ یا برای بهبود و توسعه آن فکری شده باشد، کار خود را شروع میکنند و ادامه میدهند.
با ما برای مرور مختصر مفاهیم اساسی در مدیریت عملکرد و کاربرد چهار عامل موثر در ایجاد نظام «مدیریت عملکرد» همراه باشید.
همه سازمانها برای دستیابی به هدفی تاسیس میشوند. اهداف سازمانها از طریق یک فرایند رسمی تعیین میشود، در حالیکه هر هدف، مبنایی برای عملکرد و مدیریتِ آن است. در این صورت، عملکردِ تک تک اعضا باید برای تحقق هدفهای سازمان مدیریت شود.
وقتی که اهداف یک سازمان تعیین شد و مورد توافق قرار گرفت، باید مشخص کنیم که هر هدف با چه کیفیتی، تا چه اندازه، و در چه مهلت زمانی، باید محقق شود. برای پاسخ به این سوالات، نیاز خواهد بود تا متغیرهای سازمانی و فردی تحلیل شوند. در میان همه این متغیرها، نقش عملکرد نیروی انسانی، اهمیت فوقالعادهای دارد. اما چه چیزی بیشتر از همه بر عملکرد نیروی انسانی، اثر میگذارد؟
شایستگی و انگیزۀ نیروی انسانی برای عملکرد، باید آن قدر باشد که با اطمینان بتوان از آن برای تحقق اهداف سازمان استفاده کرد. به این منظور سازمانها باید بین انجام وظایفِ هر کارمند، و داشتن درک روشن از اهداف کلی شرکت، تعادل ایجاد کنند. در صورتی که بین اهداف سازمانی و خواستههای فردی تضادی وجود داشته باشد، نیاز به مدیریت عملکرد به صورت جدیتر مطرح خواهد شد. تصور اینکه همه نیروهای انسانی بهطور فعال اهدافی که بهوسیله رهبران سازمان تنظیم شده است را تایید خواهند کرد، ساده انگاری و خوش خیالی است.
یک مشکل پنهانی این است که اهداف فردی و سازمانی ممکن است مغایر و ناسازگار باشند، یا اهداف سازمان نتواند همه خواستههای افراد، را برآورده کند. بدیهی است که اغلب نیروهای انسانی دوست دارند سازمانشان سیاستهایی را دنبال کند که با علایق و ترجیحاتشان هماهنگ باشد.
عملکرد عبارت از «اجرای یک وظیفه یا انجام یک فعالیت» به میزانی است که انتظار داریم نیروهای انسانی سازمان در آن سطح، وظایف خود را انجام دهند. نتیجهگیری در اینباره که آیا با عملکرد نیروها، وظیفه تحقق پیدا کرده است یا نه، در مشاغل ساده که بیشتر بر کار فیزیکی استوار است، چندان دشوار نیست اما در مشاغل پیچیده، این شرطِ آسانی به نظر نمیرسد. در عمل، امکانِ بررسی کیفیت عملکرد در بسیاری از شغلها وجود دارد. مشکل آنجا است که یک نیروی انسانی نمیداند آنچه انجام داده است، آیا همان عملکردِ مورد انتظار است و استانداردِ عملکرد چیست؟
با اینکه همه سازمانها دارای هدف و برنامه برای تحقق هدف هستند، بر اساس مرور تجربههای پژوهشی میتوانیم ادعا کنیم که هیچ عامل یکه و واحدی وجود ندارد که با استفاده از آن بتوانیم تضمین کنیم که همه هدفها یا بخش مورد انتظار آن، تحقق خواهد یافت. این ضمانت، مستلزمِ مدیریت عملکرد موثر است و داشتن یک نظام مدیریت عملکرد موثر، نیازمند در نظر گرفتن و بهرهگیری از عواملی است که بر اثربخشیِ آن اثر میگذارد. این عوامل را میتوانیم به دو دسته عوامل درونی و بیرونی تقسیم کنیم.
جمله بالا شما را مضطرب نکند! به عنوان مدیر، همیشه نباید به عوامل سخت و پیچیده فکر کنید؛ گاهی راهحلهای سادهای وجود دارد که میتواند به سادگی در اختیار ما باشد اما آن را نادیده می گیریم یا به آن ها توجه نمی کنیم. برای مثال دوستی، وابستگی به سازمان و همکاران؛ و فراهم بودن امکانِ رشد فردی برای، مهمترین عوامل درونی در مدیریت عملکرد است که اغلب نادیده گرفته میشود.
در جستجوی یافتن عوامل تسهیلگر در مدیریت عملکرد، نتایج متعددی بهدست میآید که از بسط افراطی آنها میگذریم و برای اینکه به نتیجهگیری سریع اما قابل اعتمادِ شما کمک کنیم، در این مقاله آنها را به چهار عامل زیر تقسیم میکنیم.
رهبری همیشه موضوع مورد توجهی برای بحث در زمینه توسعه و بهبود عملکرد است. همانطور که میدانید رهبری، سلسله مراتب سازمان را به هم میزند و جایگاه و اهمیتِ خود را نه از زاویه «قدرتِ» سازمانی که از بعد «نفوذ»، در هر نقطهای از سلسله مراتب سازمان، اثبات میکند. یک وجه جذاب در مدیریت عملکرد، گرایش دادن آن به سوی «رهبری عملکرد» است. در رهبری عملکرد، منابع انسانی براساس جایگاهشان و نه بهخاطر اینکه عملکرد سطح بالایی دارند ارزش گذاری میشوند. در بهترین حالتهای رهبریِ عملکرد، تمرکز اصلی رهبر بر تعهدات و تواناییهای اعضای سازمان است. هر چه میزان این تعهد و تواناییها بیشتر باشد عملکرد موثرتری از منابع انسانی را شاهد هستیم.
رهبری عملکرد، عاملی برای افزایش تعهد نسبت به اهداف سازمان فراهم میکند و کارکنان را به کارکردن در بهترین شکل آن به خاطر هدفهای اصلی سازمان و همکاری با سایر اعضا ترغیب میکند. در رهبریِ عملکرد، از عوامل بیرونی شامل پاداشهای مادی برای دستیابی به عملکرد بهتر منابع انسانی استفاده نمیشود.
انگیزه تعاریف زیادی دارد و یک نسخه واحد که تعریفِ آن را در اختیارِ ما قرار دهد، وجود ندارد؛ برای مدیران، که اغلب وقت و انگیزه درگیر شدن در چنین مباحثی را ندارند، این موضوع، بیشتر به یک موضوع جانبی و کم اهمیت شبیه است. واقعاً اهمیتی ندارد که شما تعریف قابل قبولی از «انگیزه» و «انگیزش» دارید یا نه! اما این انتظار کاملاً به جا است که برداشت یا مفهومی از آن در ذهن داشته باشید. این انتظار بدان جهت اهمیت دارد که شما با داشتنِ برداشتی از هر موضوع سازمانی، به ادراک بهتری دست خواهید یافت که لازمۀ مدیریت کارآمد است.
به مسئله اصلی، یعنی برداشتی از «انگیزه» برمیگردم؛ انگیزه نوعی برانگیختن، هدایت کردن و ثبات بخشیدن به حرکت در مسیر هدف است. اگر بتوانید راههایی که نیروهای شما برانگیخته میشوند را متوجه شوید و پیشبینی کنید، میتوانید آنها را به شکل موثرتری تحت تأثیر قرار دهید.
در برداشت خود از انگیزه، آیا آن را معادل رضایت و خشنودی میدانید؟ اگر بله باید بگویم این دیدگاه کاملاً قدیمی شده است! هرچند رابطه مستقیمی بین انگیزه و رضایت وجود دارد اما توجه داشته باشید که، هر دو چیزی که با هم رابطه مستقیم و معنیدار داشته باشند لزوماً بر همدیگر اثر نمیگذارند و یا تاثیر آنها، مطلوب و ایدآل نیست. خوب است بدانید اگر نیروهای انسانی شما خشنود و از کار خود راضی باشند، ممکن است بیشتر در سازمان باقی بمانند، اما این تضمین کننده عملکرد آنان در حد انتظار شما نیست.
حالا که وارد این نکته کلیدی و چالشی شدیم بد نیست این نکته را هم یادآوری کنم که انگیزه را نباید حاصل پاداش دانست! «پاداش» میتواند باعث تقویت رفتار شود اما هر رفتار تقویت شدهای به معنی عملکرد مورد انتظار نیست. این نکته ظریف، بدان معنی نیست که به پاداش بی توجه باشید. هرگز این کار را نکنید! اما در استفاده از پاداش، راهی را در پیش بگیرید که بیشترین تاثیرِ آن را بر عملکرد کارکنان و نیروهای انسانی خود ببینید. به این منظور پیشنهادات زیر را ارایه می دهم و درخواست میکنم نه فقط به عنوان یک مطلب گذرا، که به عنوان یک موضوع قابل تامل و بحث درباره هر یک از آنها وقت بگذارید و کاربرد آن را در «مدیریت عملکردِ» سازمان خود بررسی و پیش بینی کنید.
برای اینکه بیشترین استفاده را از «پاداش» در مدیریت عملکرد نیروهای انسانی ببرید باید:
مدل مورد نظر «پردیس توسعه انسانی» برای استفاده در برانگیختنِ اعضا در «مدیریت عملکرد»، بر این اصل استوار شده است که هر انسانی در صورتی عملکردِ بهتری دارد که:
با مراعات دو اصل بالا، «پاداش» نتیجه رضایت فرد از خودِ کار خواهد بود؛ نه آنچه در قبال کاری که شاید برایش انگیزهای نداشته باشد، پاداش دریافت کند. توجه داشته باشید که «مدیریت عملکرد» بدون توجه به ظرایفِ تاثیرِ «انگیزه- پاداش»، و «پاداش-عملکرد»، راه به جایی نخواهد برد.
فراهم کردن زمینه و فرصتهایی برای توسعه و رشد نیروی انسانی، جدیترین اقدامی است که در «مدیریت عملکرد» به آن نیاز دارید. در بسیاری از موارد، توسعۀ حرفهای، بنیانِ بهبود عملکرد سازمانی است.
آیا مایل هستید که تجربه دههها مشاوره و پژوهش در توسعه منابع انسانی در داخل و خارج از کشور را از زاویه «مدیریت عملکرد» با شما در میان بگذارم و با هم به آن بیندیشیم؟ اگر پاسخ شما مثبت است، نکتههای کلیدی که هر مدیر در سازمانهای بزرگ و کوچک باید در «استفاده از توسعه حرفهای» بهمنظورِ «مدیریت عملکرد» به آنها توجه داشته باشد عبارتند از:
پیش از این به اهمیت رشد و توسعه حرفهای برای «مدیریت عملکرد» دست یافتیم. روشن است که هر عضو پیش از ورود به خدمت باید آموزشهای لازم را دریافت کند؛ اما برای شغلی که گاهی تا 40 سال ادامه دارد، آموزشهای آغازِ خدمت کافی نیست. بهروز شدن و یادگیری دانش و مهارتهایی که پی در پی نو میشوند، از لحاظ حرفهای برای همه نیروهای انسانی ضروری است.
رویکردِ غالبِ توسعه حرفهای با تمرکز بر نیروهای انسانی معنا یافته است. یکی از روشهای اثربخش توسعه حرفهای، «مشاوره و مربیگری» است. عملکرد خوب سازمان در استفاده از مشاوره و مربیگری، به عملکردِ مورد انتظار ختم میشود. این بهترین راه برای اطمینان از استمرار رشد حرفهای اعضا در جریان طبیعیِ فعالیتهای روزمره سازمانی است که لزوماً نیازی به تشریفات خاصی ندارد.
در این مقاله آموختیم که: