چگونه میتوانیم از علم آیندهپژوهی، برای ساختن آینده خود استفاده کنیم؟
دکتر یحیی قائدی، استاد دانشگاه خوارزمی، شناخته شدهترین استاد دانشگاههای معتبرِ کشور در «آموزش فلسفه» و به طور خاص، «آموزش فلسفه به کودکان» است. در این مقاله که برای «پردیس توسعه انسانی» نوشته شده است، وی ما را با این پرسش اساسی رو به رو کرده است که چقدر برای «داشتنِ فلسفه» یا «بنا کردنِ فلسفهای»، کوشش کردهایم و یا برای آن آمادگی داریم. اگر سوال شما این باشد که داشتنِ فلسفۀ شخصی چه کمکی به من و توسعه فردی من خواهد کرد، نیاز به ارایه پاسخ کاملی وجود دارد که برای یافتنِ آن، باید این مقاله را بخوانید.
به این پرسش، و به پاسخ آن فکر کنید: آیا مربیِ «فلسفه برای کودکان» (فَبَک)، باید فلسفهای داشته باشد؟
در پاسخ به این پرسش بر خلاف سایر پرسشها نمیتوان گفت: دست کم دو پاسخ وجود دارد: «بله» یا «نه»! از نظر من این پرسش یک پاسخ بیشتر ندارد: «بله». در این صورت آیا پرسشی که تنها یک پاسخ دارد، یک پرسش فلسفی است؟ لااقل برای این پرسش بار دیگر میتوان گفت: «بله».
وجه فلسفیِ این پرسش زمانی بیشتر میشود که بتوان پرسید: «بله… اما چرا؟»؛ «بله… اما چگونه؟»؛ «بله… اما داشتنِ فلسفه یعنی چه»؟
در عین حال این پرسش برای من داستانی دارد. داستان از زمانی آغاز شد که تصمیم گرفتم در آغازین ساعتهای اولین روز کارگاههای تربیت مربیام ،تمرینِ «خود را به شیوه فَبَکی معرفی کن» را طراحی کنم. پیجوییِ این پرسش و طراحی این تمرین خودش برای من گونهای فلسفهورزی؛ گونهای«فلسفه داشتن» بود.
در آغاز از شرکت کنندگان میخواستم در یک جمله خودشان را آنگونه که هستند و یا آنگونه که مایلاند، به دیگران معرفی کنند و نیز پرسشی را مطرح کنند که دیگر شرکتکنندگانی که آنها را نمیشناسند به آن پاسخ بدهند؛ این که تصمیم بگیریم آن گونه که هستیم یا آنگونه که مایلایم خودمان را معرفی کنیم، گونهای «داشتنِ فلسفه» است زیرا شما مجبورید دست به انتخاب بزنید و در دلتان به برخی پرسشها پاسخ دهید: «چرا چیزهایی هستند که منام ولی نمیتوانم به دیگران بگویم»!؟؛ «آیا من باید همانگونه که هستم خود را به دیگران معرفی کنم»؟؛ و سرانجام: «اساساً من کی هستم»؟
برخی شرکت کنندگان در کارگاه، از اینکه خود را معرفی کنند وحشت داشتند، ازینرو در سطح میماندند: “من فلانیام؛ با نام فامیلی فلان، ۳۰ ساله، اهل فلان جا”! گونهای معرفی برای فرار؛ فرار از خود، نخست؛ و فرار از دیگران، سپس! چرا دانستنِ اینکه من چه موجودی هستم این همه وحشت و این همه زحمت دارد؟
برخی درک بهتری از خود داشتند ولی باز هم با ادامه یافتنِ پرسشها نمیتوانستند برداشتهای عمیقتری را عرضه کنند. مثلا کسی که زن بودنش را جدی میدانست و به آن افتخار میکرد، در پاسخ دادن به این پرسش در میماند: “مهمترین ویژگیِ «زن بودن» چیست؟”، “«زن بودن» چه نسبتی با انسان بودن دارد؛ آیا زن بودن تماماً همان انسان بودن است؛ و اگر چنین است دیگر چرا مهم است”؟
در کارگاههای تربیت مربی، هر کس باید پرسشی را مطرح میکرد؛ از سادهترین و عمومیترین، تا پیچیدهترین پرسشها. آنها از قصد من آگاه نبودند اما من انتظار داشتم که آن، پرسش اساسیشان باشد و یا دست کم این امکان فراهم آید تا آنها پرسش اساسیشان را بیابند و یا به آن فکر کنند. به جز این، هر کس باید به پرسشهایی که سایر افراد شرکت کننده در کارگاه از آنها پرسیده بودند پاسخ میداد. برخی از شرکت کنندگان سخت خود را گرفتار مییافتند چون در عمل نمیدانستند که چه پرسشی باید بپرسند؟ یعنی آنها تاکنون پرسشی نداشتهاند که تا زمان شرکت در این کارگاه، دوام آورده باشد؟
از نظر من تا اینجا، وجوهی از «داشتنِ فلسفه» یا «بنا کردنِ فلسفهای»، تمرین شده بود. «فلسفهای داشتن»، مستلزمِ داشتنِ «درکی از خود» در زمینههای اساسی است و آن از راهِ «پرسشِ مداوم از خود» بهدست میآید. این فرایندِ پرسشِ مداوم، هم تو را بر خودت آشکارتر میکند و هم به تو کمک میکند تا بر عمیقترین پرسشات تعمق بیشتری داشته باشی. گرچه افراد به آسانی خود را از راه نامشان به دیگران معرفی میکنند اما شگفتزده خواهند شد اگر از آنها بپرسید: “اگر نامی نداشتید چه اتفاقی برایتان میافتاد”؟
آیا آنچه که آنها هستند به سبب نامشان است یا چیز دیگر؟ اگر آنها نامشان را تغییر دهند و یا نامشان را با کسی عوض کنند آیا آنها واقعا تغییر کردهاند و یا به کس دیگری تبدیل شدهاند؟ از رهگذر چنین پرسشهایی فرد وادار به تفکر عمیقتری درباره چیزها میشود و اگر قرار باشد مربی یا تسهیلگرِ «فلسفه برای کودکان» باشد میتواند ارزش تفکر عمیق را به کودکان منتقل کند چون خود پیشتر با این پیچیدگی روبرو شده است.
اخیراً در تلاش برای بهبود تمرینِ “خودت را به شیوه فَبَکی معرفی کن” تلاش کردم در آن تغییراتی بدهم. نخست تلاش میکردم با فردی که خود را معرفی کرده بود وارد یک گفتگوی انتقادی و چالشبرانگیز بشوم تا هم فرد معرفیکننده و هم سایر شرکتکنندگان متوجه شوند منظور چه نوع معرفیای است؟ یکی از دشواریها در این تمرین این بود که افراد تمایل داشتند به سرعت از معرفی خود رها شوند در حالیکه که من انتظار داشتم این به کاری برای تمام عمرشان تبدیل شود: وارسی مداوم خود؛ بهدست آوردن گزارههای موقتی درباره خود (گرچه ممکن است فرد در زمان ساختنش آن را قطعی بداند)؛ تغییر کُلیّتِ ذهنی و سبک زندگانی مطابق با آن (هر چند جزیی باشد)؛ و ارزیابی مجدد و ادامۀ این فرایند تا زمانی که زندگانی میکنی”.
دشواریِ دیگر، آویختن به بیانیههای مرسوم و دمِ دستی بود: “من فلانیام؛ معلمام؛ مادرم؛ بچههایم را خیلی دوست دارم؛ و …”. انتظار میرفت فرد درک عمیقی از آنچه که تصور میکرد هست داشته باشد. اما با کمی پرسش آشکار میشد که چنین نیست! افزون بر آن، سایر جوانبِ زندگی، اساساً، انگار بخشی از وجود آدمی نیست: کتاب، لذت، سفر، غذا، سایر مردمان، دوست، انسان بهطور کلی، ارزشها و اخلاق، جنسِ مخالف، ورزش و جنبههایی نظیر اینها. از این رو برای بهبود این فرایند، این بار از آنها خواستم که مفهومها یا کلید واژههای اساسی را مشخص کنند و سپس در یک یا چند جمله موضع نهایی خود را در باره آنها بنویسند و در انتها با جمعبندی آنها در یکی دو جمله، خود را به دیگران معرفی کنند.
امیدوار بودم که این راه، منجر به ساختنِ فلسفهای شخصی شود- فلسفهای وارسی شده؛ نه آنچنانکه کسی در واکنش به بخش اول این یادداشت گفته بود: “هر کسی فلسفهای دارد“. من مایلام جرات کنم و بگویم “بسیاری، فلسفهای ندارند! تنها چیزهایی فلسفهاند که وارسی شده باشند؛ منظم باشند؛ افراد را وادار کنند که سبک زندگیشان را مطابق با آن تغییر دهند؛ و در صورت تخطی یا فراموشی، درد بکشند“. کسی میگفت: “این فلسفه شخصی من بود که باعث شده از صبح تا الان به خاطرِ خریدن یک کیسۀ پلاستیکی عذاب بکشم“! … او می گفت: “فلسفۀ شخصی چه می کند با آدم“!
افزون بر آن، فلسفه شخصی، اصلاً شبیه فلسفههای مرسوم ایدالیسم، رئالیسم، پراگماتیسم، اگزیستنسیالیسم، مدرنیسم، پست مدرنیسم؛ یا هر «ایسم» (ism) دیگری؛ و یا وابسته به نگرشی مذهبی نیست. بلکه تنها و تنها خودش است: «فلسفه شخصی»! این فلسفه ممکن است در وارسی، شبیه برخی فلسفهها باشد ولی در این فلسفه، فرد به دنبال این نبوده است که از آغاز، شبیهِ فلسفهای خاص باشد، که چنین چیزی خودش غیر فلسفی و مواجههای تئوریک با فلسفهها است.
هرگاه فرد بخواهد گامی به پیش بردارد و خود را «در منظر فلسفههای موجود وارسی کند»، آنگاه ممکن است خود را نزدیکتر به فلسفهای بیابد، اما این صرفاً برای متخصصانِ فلسفه، امکان دارد؛ زیرا نیازمندِ وقت و تلاش زیادی است و این باید به حرفۀ فرد تبدیل شده باشد. درحالیکه برای بسیاری از مردم چنین امکانی وجود ندارد و ضروری هم نیست. اما هر کس باید فلسفهای شخصی داشته باشد و این برای آن نیست که چون تسهیلگرِ «فلسفه برای کودکان» برود در کلاس درس و آن را به کودکان القا کند. بلکه داشتنِ «فلسفه شخصی» نشان میدهد که او درباره بسیاری از مفهومهای اساسی مرتبط با فلسفه زندگانی اندیشیده است و تا حد ممکن به پاسخها و گزینههای احتمالی دیگر آگاه است و هنگامی که در کلاس درس بر سر آن بحث صورت میگیرد از راه فنون تسهیلگری فَبَکی میتواند به کودکان کمک کند تا به جنبههای دیگر آن موضوع نیز بیندیشند. کسی که خود از راه چالش مداوم در دریایی از گزینهها به گزینهای رسیده است فردی منعطف خواهد بود و این حق را برای دیگران قایل خواهد بود که گزینه خودشان را انتخاب کنند. تنها کسانی این حق را از دیگران دریغ میکنند که خود چنین مسیری را طی نکرده باشند و صرفاً با وعظ و خطابه به گوششان خورده باشد و قبل از وارسی عقلانی، به چنگالِ عاطفه گرفتار شده باشند.
تجربۀ من در کارگاههای تربیت مربی فَبَک، سرانجام مرا به اینجا رساند که مربیان را از پرسشِ: “من کیستم”؟ و سپس پرسشِ “انسان کیست”؟ عبور دهم و به تدوین فلسفه شخصی برسانمشان، زیرا بر این باورم که درک فلسفی مربیان درباره خودشان، باید افزون بر گزارههایی درباره انسان باشد.
در تجربههای نخستین این تمرین، از افراد میخواستم که مفهومها یا کلید واژههایی که برایشان مهمترین است و آنها باید برایش گزارههایی داشته باشند را فهرست کنند و گزارههایشان را در آن باره بنویسند. آنها عموماً نمیتوانستند از مفهومها و گزارههای مرسوم عبور کنند. در واقع دو مشکل وجود داشت: “کلید واژههای اساسی را از کجا بیابیم و یا اینکه چگونه بدانیم که آنها به ما مربوطاند“؟؛ و دوم اینکه “چگونه مطمئن شویم که گزارههایی که مینویسیم باورهای اساسی ماست“؟
از مفهومهای سادهتر و عمومیتری چون نام خود میتوان آغاز کرد و به مفهومهای اساسیتری چون جهان و جایگاه انسان در آن رسید. در اصل پرسشهای اساسی فلسفی چندان زیاد نیستند و در طول تاریخ هم چندان تغییر نکردهاند. آنچه به هر فرد مربوط است، پاسخهایی است که او باید برای خودش به آنها بدهد. شگفتانگیز است با اینکه تعداد کمی پرسش فلسفی وجود دارد که به هر انسانی مربوط است، اما بسیاری از مردم مایل نیستند آنها را از خود بپرسند. حال که چنین است، پس بهتر است نخست موضوعات یا مفهومهایی که این پرسشها به آنها مربوط است را فهرست کنیم و سپس خود را وادار کنیم آنها را بهصورت پرسش در آوریم:
* انسان: انسان کیست؛ چیست؛ چگونه موجودی است؟؛ یا: “تو خودت را چگونه موجودی میدانی”؟
* نامها: نامِ تو برای خودت چقدر مهم است؟ اگر به جای این نام، نامِ دیگری داشتی آیا باز هم خودت بودی؟ اگر باز هم خودت هستی، چرا مردم تو را در صورتی که نامات را تغییر دهی نخواهند شناخت؟ اگر چیزها نامی نداشتند چه اتفاقی میافتاد؟
* زن و مرد بودن: چقدر دوست داری همین جنسی که داری باشی؟ زن بودن چقدر با مرد بود تفاوت دارد؟ گزاره اساسیات دربارۀ زن یا مرد بودن چیست؟
* تحصیل: آیا مایلی همان پاسخ کلیشهای را بدهی که: “برای این درس میخوانم که برای جامعه مفید باشم”؟ یا نمیخواهی درک کنی که اتفاقی یا از سر اجبار در راه تحصیل قدم گذاشتی؟ آیا میخواهی با خودت روراست باشی؟سر انجام اکنون گزاره اساسی تو در این باره کدام است؟
برای سایر مفاهیم کلیدی، مانند آنچه در زیر آمده است نیز میتوانی پرسشهای اساسی را مطرح کنی:
* شغل
* علاقهها
* مکانها
* رابطه با آدمها
* سفر
* لذت
و برخی از کلیترین مفهومهای دیگر (در کنارِ مفهومِ انسان، که در بالا به همراه برخی مفهومهای فرعیاش مطرح شد) که مفهومهای پیشین به آنها وابستهاند:
* جهان
* خدا
* ارزش
* زیبایی
درک و برقراریِ رابطه، بین این چیزها با هم نیز، بخشی از «فلسفه داشتنِ» ما است. افزون بر آن باید درک کرد که پاسخ به برخی از مفهومهای کلیدی به پاسخِ ما به برخی مفهومهای کلیتر و اساسیتر وابسته است. میپندارم نوشتنِ گزارۀ اساسی دربارۀ شغل یا تحصیل وابسته به پاسخ ما به پرسش در مورد انسان باشد و یا نگریستنِ ما به جهان، سایرِ پاسخهای ما را تحت تاثیر قرار میدهد.
از این رو برای سر و سامان دادن به فلسفۀ شخصی، کافی نیست تنها گزارههایی هر چند وارسی شده درباره چیزها داشته باشیم، بلکه آنها باید با یکدیگر مرتبط باشند و در مقابل یکدیگر قرار نداشته باشند. برای نمونه؛ شما نمیتوانید بر این باور باشید که انسان نزد شما محترم است اما در عین حال ادعا کنید که “مردان از زنان برترند” و یا “طرفدارانِ فلان عقیده، خبیثاند”.
17 دیدگاه
علاوه بر محتوای عالی و تامل برانگیز خیلی روان تنظیم شده بود. پیداست که برای روان شدن و یکدست ماندن زحمت زیادی کشیده شده. دست شما درد نکند.
دوست عزیز؛ از اظهار نظر شما صمیمانه سپاسگزاریم. امیدواریم بتوانیم همچنان در خدمت شما و دوستان همراه دیگر باشیم. لطفا برای حمایت از سایت، عضویت در سایت را انجام دهید.
مثل همیشه تامل برانگیز بود. سپاس ها.
سپاس از نظرات مثبت و سازنده شما
جالب اما استرس برانگیز بود از اینکه شناخت آدمی یا خود درجایگاه مهم و مبهم است
ممنون از نظرات و همراهی شما
بله مسیر ادم شدن دشوار است اما اگر دشواری پشت سر گذاشته شود لذت بخش خواهد بود.بدون وارسی مداوم فلسفه شخصی سر در گمی همیشهگی خواهد بود
مطلب جذاب و چالش برانگیزی بود.
از خوندنش لذت بردم. سپاس بیکران.
سپاس بی پایان از شما دوست عزیز
درود بر شما
یک متن چالش انگیز و زیبا … با قلم جذاب … لطفا از این مجموعه مقالات بیشتر منتشر کنید.
بی نهایت سپاس از شما و نظرات ارزشمندتان
درود ها و سپاس
درود سپاس از دست اندرکاران سایت که چنین فرصتی را برای رشد و توسعه انسانی فراهم کرده اند
سپاس از شما و قلم زیبا و رسای شما که باعث میشه خواننده از ابتدا تا انتها به خوبی مقاله رو دنبال کنه.
درود ها برایتان آرزوی موفقیت می کنم
ممنون و تشکر فراوان از شما