چگونه میتوانیم از علم آیندهپژوهی، برای ساختن آینده خود استفاده کنیم؟
شاید شنیده باشید که نظام تربیتی کشورهای شرق دنیا، نظیر ژاپن، کره جنوبی، و هنگ کنگ، کودکان خود را برای ایفای نقش در قالب نظمِ ماشینی زندگی، در فضای کاملاً صنعتی شده آماده می کند. آنها از شهروندان خود بیش از همه انتظار دارند تا وظایف و مسئولیت های شهروندی و حرفه ای خود را بشناسند و به درستی بدان پایبند باشند. از سوی دیگر، در کشورهای شمال اروپا نظیر فنلاند، نروژ، و سوئد، هدف نظام تعلیم و تربیت، پرورش کودکانی خلاق و نوآفرین است. با وجود تفاوت اساسی در هدفِ تربیت، هر دوی این نظام های آموزشی هر ساله جزو کارآمدترین نظامها شناخته می شوند، زیرا همین کشورها در آزمون های استاندارد جهانی بهترین نمرات را به دست می آورند. در حالی که در این زمینه، با دو گروه از موفق ترین نظام های تربیتی جهان رو به رو هستیم، چرا آرمان و انتظارات آنها از تربیت نسل جدید، تا این اندازه با هم متفاوت است؟
پاسخی به پرسش بالا را می توان در زمینه های فرهنگی کشورها و جوامع دنیا جستجو کرد. موضوع آموزش و غایت تربیت انسان، موضوع تازهای نیست، بلکه یکی از دیرپاترین اندیشه های مورد توجه بشر، طی قرنهای متمادی است. این مقاله به اختصار نشان میدهد که شناخت درست و دقیق رابطه انسانها و فرهنگ ها، چه اثری بر تعلیم و تربیت دارد؟
موضوعِ تربیت انسان، جزوِ مباحث مورد علاقۀ بشر از قدیم تا عصرِ حاضر بوده و بهطور هم زمان، مورد توجه دانشمندان و عمومِ مردم قرار داشته است، اما از ابتدای قرن بیستم، ارتباط این مسئله با «انسان شناسی» بیش از پیش مورد توجه واقع شده است چرا که طراحی و پیاده سازی یک نظام تربیتی صحیح، جز با شناخت انسان امکان پذیر نیست. خواه یک کشور، خواه هیئت امنای یک مدرسه، و یا والدین یک دانش آموز، خواسته باشند در نظام تربیتیِ مورد نظرِ خود، به موفقیت برسند، ناگزیر از شناخت انسان و رابطه ای هستند که او با محیط و بستر فرهنگی خود برقرار می کند.
موضوع شناخت انسان در تربیت، زمانی اهمیت می یابد که در نظر بیاوریم همه کوشش ها و هزینه های هنگفت شخصی و عمومی که مردم و دولتها در طول تاریخ و در عصر ما، برای آموزش انجام میدهند، «تنها به خاطر انسان» است. پس از کوشش برای تامین نیازهای اولیه مانند تغذیه و محل سکونت، رتبۀ بعدیِ آرزوها و تلاشهای بشر در طول تاریخ تمدن، «تربیت» است. از این رو، هرچه شناخت ما از انسان و ویژگیهای منحصر به فرد او، جامع و عمیق تر باشد، احتمال موفقیت در دستیابی به «آرمان ها و انتظاراتی که جامعه از تربیت دارد»، بیشتر است. یکی از ابعاد تربیت که معمولاً کمتر به آن توجه می شود و شاید یک دلیل شکست های پدران و مادران و مدارس در تربیت کودکان و نوجوانان از همین جا سرچشمه گرفته باشد، توجه به این انتظارات و آرمانها است که در فرهنگ هر جامعه تجلی می کند و انسان شناسی به آن می پردازد.
سه مفهوم «فرهنگ»، «انسان شناسی»، و «تربیت»، به عنوان مفاهیم پایه در درک انسان شناسی تربیتی محسوب می شوند که در اینجا با روایت مورد نظر این مقاله، ارایه شده است. مرور این مفاهیم پیش از ادامه دادن این مقاله، به درک بهتر شما از مفهوم نقش فرهنگ در موفقیت نظام تعلیم و تربیت از منظر انسان شناسی کمک می کند.
فرهنگ. فرهنگ (culture) تمامی روشهای زندگی است که به وسیله انسانها در هر جامعه ای به وجود آمده و مطابق قواعدِ آن رفتار میکنیم. شیوه خوردن، خوابیدن، پوشیدن، و حتی نحوه فکر کردن ما را فرهنگ تعیین میکند.
انسان شناسی. شاید تاکنون با واژه انسانی شناسی کمتر مواجه شده باشید. انسانشناسی یا انتروپولوژی (Anthropology) بخشی از علوم اجتماعی است که به مطالعه ابعاد وجودی انسان میپردازد. انسان شناسی که به شناخت انسان و رابطه او با محیط و بستر فرهنگی اش تمرکز میکند، از فرهنگ، تا تاریخِ تکاملِ انسان را در برمیگیرد. در میان شاخه های این علم، «انسان شناسیِ تربیتی» یک شاخه نسبتاً جدید محسوب می شود.
آموزش و پرورش. آموزش و پرورش (Education) در تمامی طول زندگی همراه ما است زیرا همزمان با هر تغییر مهم در زندگی باید راههای جدید اندیشه و رفتار را بیاموزیم. پس تعریف روشنی که میتوانیم از زاویه نگاه انسان شناسی، از آموزش و پرورش ارایه دهیم ” انتقال دانشها، مهارتها و نگرشهای معین به هر نسل“ میباشد.
انسان شناسی تربیتی. انسان شناسی تربیتی (Educational anthropology) علمی است که ما را از انسان و ویژگیهای او؛ گوناگونیِ فرهنگها، و تاثیر آن بر رفتار افراد آگاه میکند، تا با مطالعه روشهای تربیتی در فرهنگهای گوناگون، به آموزش و تربیت انسان کمک کند.
این انسانها و شرایط زندگی انسانی است که فرهنگ را خلق میکند. تاکنون به این موضوع جذاب فکر کرده اید که فرهنگ، تا چه اندازه در زندگی ما جریان دارد و از اساس، زندگی هیچ انسانی که در جامعه زندگی می کند، بدون فرهنگ معنی ندارد؟ و در ضمن، به این موضوع هم اندیشیدهاید که فرهنگ، آفریننده انسان است یا توسط او آفریده شده است؟ بر اساس این دیدگاه، تا پیش از 160 هزار سال پیش، که انسان امروزی بر روی کره خاکی پدیدار نشده بود، هیچ خبری از فرهنگ نبود. همزمان با پدیدار شدن انسان، و ظهور و مشاهده آنچه او از نحوه خوابیدن، تا شکار کردن، دفاع کردن، غذا خوردن، زاد و ولد، و تربیت کودک انجام میداد اندک اندک، الگوهایی از رفتار جمعی در زندگی بشر شکل گرفت که پایههای اولیه فرهنگ را ریخت.
خوب است بدانیم همیشه این دیدگاه وجود ندارد که انسان، آفرینشگر فرهنگ با تمامی ویژگیها و عناصر آن است؛ در عوض، دیدگاه مقابل اعلام می کند؛ “این فرهنگ است که انسان را میسازد“ و او را رشد میدهد. بر اساس این دیدگاه، فرهنگ، آفریننده انسان است زیرا نفوذ فرهنگ تا حدی است که خصوصیات جسمانی، عقلانی و عاطفی ما تحت تاثیر آن شکل میگیرد. خوب که نگاه کنیم میبینیم خیلی از ویژگیهای ما از «فرهنگ» سرچشمه میگیرد. برای مثال فرهنگ به ما یاد میدهد که جهان را چگونه ببینیم؟ زندگی و مرگ را چگونه تصویر کنیم؟ عواطف و احساساتمان را چگونه بروز دهیم؟ و تمامی آنچه به اندیشه و رفتارِ ما مرتبط است، به نحوی تحت تاثیر فرهنگ قرار دارد. بر اساس این دیدگاه، شکلگیری فرهنگ در ابتدا، نیازمندِ وجود انسان بوده است اما پس از شکل گیری و تداوم و رشد فرهنگها، آنها توانستند به نحوی خالق معناییِ انسان تلقی شوند.
در حال حاضر برای ما این موضوع از حساسیت زیادی برخوردار نیست که فرهنگ مخلوق انسانها است یا انسانها مخلوق فرهنگ هستند؟ از نگاه انسان شناسی تربیتی، آنچه اهمیت دارد این است که نظام تربیتی نمی تواند بدون ملاحظه همه ابعاد و ویژگیهای فرهنگ، شکل بگیرد و برای موفقیت تلاش کند. نظام تربیتی، که به فرهنگ یا بستر معنایی خود تعلق و اتکّایی نداشته باشد، به درختی می ماند که ریشه در خاک ندارد.
گفتنِ این نکته جالب است که فرهنگها، ویژگیهای فردی و منشِ اعضاشان را با هدفِ رسیدن به نیازها و اهداف خود، شکل می دهند. یعنی فرهنگ ابتدا مشخص میکند که به انسانهایی با چه ویژگیهایی نیاز دارد و نگاه او به «انسانِ آرمانی» چیست، تا بعد از مشخص کردن چنین ویژگیهایی، تعیین کند که برای تربیت این انسانها، خانواده و مدرسه، باید چه چیزی را و با چه روشی به کودکان بیاموزند؟ برای مثال فرهنگی که از شکل گیری جامعه ای صنعتی حمایت میکند، نیازمند اعضای کوشا و تلاشگری است که توانایی کار سخت، فشرده، و دقیق را داشته باشند. در این صورت، از هرگونه طرح و اقدام خانواده و مدرسه برای تربیت فردی سختکوش و منضبط حمایت می کند. در صورتِ پذیرشِ این فرض، با این نظر موافق خواهیم بود که شخصیت و ویژگیهای شخصی ما نیز به طور غیر مستقیم، ساختۀ دستِ فرهنگ است.
برای اینکه به شناخت بهتری درباره آموزش و تربیت امروزمان دست پیدا کنیم، میتوانیم جنبه های فرهنگیِ آموزش و پرورشِ امروز با گذشته را مقایسه کنیم. این مقایسه، شدت و روند تغییرات را نشان میدهد و به ما چشم اندازی از آینده خواهد بخشید، زیرا بر پایه چنین مقایسهای، درکی از تغییرات در گذر زمان پیدا خواهیم کرد، و به شکل آگاهانه تری میتوانیم پیش بینی کنیم که نظام تربیتی ما، در آینده چه مشخصاتی خواهد داشت؟
برخی از مهمترین یافته هایِ حاصل از مقایسۀ تربیت در فرهنگِ جوامعِ امروزی با گذشته را در 4 محور زیر با هم مرور کنیم:
یک پرسش جدی! به نظر شما آیا آموزش و پرورش میتواند در فرهنگ و به ویژه در آرمان و آرزوهای کودکان و نوجوانان تغییر ایجاد کند یا به عکس، تغییراتی که در فرهنگ ایجاد میشود، نظام تربیتی را به دنبال خود میکشد؟ این موضوع چالشی و جذاب در مباحث انسان شناسی را از هر دو زاویه بررسی میکنیم.
زاویه اول. آموزش و پرورش، تابع تغییرات فرهنگ. انتظارات و خواسته هایی که از نظام تربیتی میرود خود به خود ایجاد نشده اند: در حقیقت، آنها بازتاب انتظارات و آرزوهای مردم و جامعه از تربیت است. در این صورت، هر تغییری که در انتظارات و آرزوها ایجاد شوند، باید به شکل تدریجی خود را در نظام تربیتی نشان دهد: در غیر این صورت، شدت گرفتن فاصله بین تغییرات فرهنگی و انطباق نظام تربیتی با آن تغییرات، منجر به هدر رفتن عمر نسل جدید و مصرفِ بی نتیجۀ منابعِ کمیابِ مادی و معنوی یک جامعه خواهد شد. چه در مقیاس خُرد مانند وقتی که خانواده برای تربیت فرزندانِ خود اقدام میکند؛ چه در مقیاس کلان، که جامعه، نسل جدید را برای پذیرفتن و برعهده گرفتن مسئولیتهای فردای کشور آماده میسازد، توجه به تغییراتی که در زمینه فرهنگی، رُخ داده است، احتمال موفقیت والدین یا مدیران نظام تربیتِ هر جامعه را افزایش میدهد.
زاویه دوم. تغییرات فرهنگ، تابع آموزش و پرورش. اغلب انسان شناسان معتقدند که آموزش و پرورش تاثیر مستقیمی بر تغییرات فرهنگی ندارد یا تاثیرات آن اندک است. از نظر آنها در شرایط طبیعی، آموزش و پرورش فقط میتواند با پرورش انسانها و شخصیتهای علمی، سیاسی، و یا فرهنگی قوی، در فرهنگ و تغییراتِ آن تاثیرگذار باشد. به عبارت دیگر آموزش و پرورش، تنها به دستور و خواستِ صاحبان قدرت میتواند در فرهنگ و جامعه، تغییرات شگرف و قابل توجهی اعمال کند.
با مرور این دو زاویه، به نظر می رسد که نمیتوانیم پاسخ روشن و قاطعی به سوال بالا بدهیم! ما شواهد قابل اطمینانی نداریم که تأیید کند کدامیک از این دو گزاره درست است: آموزش و پرورش در فرهنگ، تغییر ایجاد میکند یا تغییرات ابتدا در فرهنگ ایجاد میشود، و سپس نظام تربیتی را به دنبال خود می کشد؟
جنگی در کار نیست! زیرا گنجی در میان نیست که دو نهاد مهم در همه جوامع دنیا بخواهند بر سر آن به پیروزی برسند! «دانشگاه» و «مدرسه» نهادهای اجتماعی هستند که از سوی جامعه، در آماده سازی نسل جدید برای برعهده گرفتن مسئولیتهای زندگی فردا، تکلیفِ مشترک دارند. از آنجا که دانشگاهها صرف نظر از انتقال میراث فرهنگی، دانش جدید می آفرینند و پیشرفت یا نقاط قابل بهبود جامعه را ارزشیابی میکنند؛ نقش حسّاسی در تحول جامعه و فرهنگ آن دارند. دانشگاهها در همه دنیا فقط به تصدیق و انتقال فرهنگ نمی پردازند، بلکه بر آن چیزی می افزایند و بر توسعه فرهنگی تاثیر چشم گیری دارند. این وظیفه به مدارس سپرده نشده است! به عبارت دیگر، مهمترین وظیفه مدارس، انتقال فرهنگ است. هرچند که در عمل، مدارس نیز در تغییرات فرهنگی و بهبود آن اثرگذارند.
از نگاه انسان شناسی، باید مشخص باشد که مدرسه چه وظایفی دارد و باید چه اهدافی را دنبال کند؟ چرا باید هرجامعه ای نظام تربیتی و آموزشی خود را داشته باشد؟ پاسخ از زاویه نگاه انسان شناسی این است که: “مدرسه باید به کودکان بیاموزد چگونه فکر کنند؛ نه اینکه درباره چه چیزهایی فکر کنند“. این آموختن میتواند از طریق بررسی علمی مسائل مانند آنچه در دوره ابتدایی به زبان ساده میآموزند، باشد. علاوه بر این در دبیرستان، آموزش ها باید با تفصیلِ بیشتر، شفافتر، و دقیقتر ارایه شود. مجموع این آموزشها، فرهنگ را برای گریز از سکون و تغییرناپذیری مهیا می کند.
برای اینکه جامعه ای بهتر تربیت شود به کسانی نیازمندیم که بهتر آموزش دیده باشند؛ در این صورت نیازمند معلمان شایسته تر هستیم. با توجه به اینکه با رواج شبکه های اجتماعی، امکان خلق و توزیع دانش به نسبت گذشته، چندین برابر سرعت گرفته است، و این امر دانش آموزان را انسان های آگاه تری کرده است که به نسبت گذشته، اطلاعات بیشتری در اختیار دارند، اکنون به معلمانی نیاز داریم که داناتر، آگاهتر، و هوشیارتر باشند. هرچه معلمان بتوانند در این ویژگیها، خود را توانمندتر کنند، جایگاه آنها در فرهنگ جوامع ارتقا پیدا میکند.
امروزه با اینکه افراد حرفه ای در جامعه مورد احتراماند و عزت اجتماعی زیادی دارند، معلمان در به دست آوردن چنین جایگاهی، موفقیتِ مورد انتظار را نداشته اند. در فضای عمومیِ کشورهای دنیا، از جمله در ایران، شخصی که حتی نمیتواند به خود اجازه بحث با پزشک و وکیل درباره دانش و مباحث حرفهای آنها را بدهد، احساس میکند که حق دارد بی پروا و آزاد در کوچه و بازار به انتقاد از دیدگاه، تصمیم، و عملکرد معلم بپردازد. از نگاه «پردیس توسعه انسانی»، مسئله از یک سو، به رابطه فرهنگ با نظام تربیتی بر میگردد که گویا در جلوه گر ساختن شأن و حقوق معلم موفق نبوده اند؛ و از سوی دیگر به رفتارِ بسیاری از معلمان مربوط میشود که نتوانسته اند، معنی و فلسفه کار خود را از گیرودار زندگی شغلی و سازمانی، بیرون بکشند. با همین نگاه، برخی از مهمترین دلایلِ پایین بودنِ جایگاه معلم، نسبت به اهمیت اجتماعی حرفه اش، در 3 موردِ زیر ارایه میشود:
درس هایی که میتوانیم از این مقاله بگیریم را در 4 مورد زیر با هم مرور کنیم:
این مقاله از کتاب جُرج نلر (George Kneller) با عنوان «انسان شناسی تربیتی» ترجمه دکتر محمدرضا آهنچیان برداشت شد. جرج نلر، استاد دانشگاه کالیفرنیا و دانشگاه لس آنجلس و از چهره های شناخته شده در رشته تعلیم و تربیت است. هدف «پردیس توسعه انسانی» از این برداشت، آشنایی شما با مفاهیم کلیدی در تربیت و رشد انسان است که معمولاً در نگاه روبنایی به مسئله تربیت، به آن کم توجهی شده است.