انسان‌شناسی تربیتی - نقش «فرهنگ» در تربیت انسان

تربیتی

شاید شنیده باشید که نظام تربیتی کشورهای شرق دنیا، نظیر ژاپن، کره جنوبی، و هنگ کنگ، کودکان خود را برای ایفای نقش در قالب نظمِ ماشینی زندگی، در فضای کاملاً صنعتی شده آماده می­ کند. آنها از شهروندان خود بیش از همه انتظار دارند تا وظایف و مسئولیت­ های شهروندی و حرفه­ ای خود را بشناسند و به درستی بدان پایبند باشند. از سوی دیگر، در کشورهای شمال اروپا نظیر فنلاند، نروژ، و سوئد، هدف نظام تعلیم و تربیت، پرورش کودکانی خلاق و نوآفرین است. با وجود تفاوت اساسی در هدفِ تربیت، هر دوی این نظام­ های آموزشی هر ساله جزو کارآمدترین نظام­ها شناخته می­ شوند، زیرا همین کشورها در آزمون های استاندارد جهانی بهترین نمرات را به دست می آورند. در حالی که در این زمینه، با دو گروه از موفق ­ترین نظام­ های تربیتی جهان رو به رو هستیم، چرا آرمان و انتظارات آنها از تربیت نسل جدید، تا این اندازه با هم متفاوت است؟

پاسخی به پرسش بالا را می ­توان در زمینه­ های فرهنگی کشورها و جوامع دنیا جستجو کرد. موضوع آموزش و غایت تربیت انسان، موضوع تازه­ای نیست، بلکه یکی از دیرپاترین اندیشه­ های مورد توجه بشر، طی قرن­های متمادی است. این مقاله به اختصار نشان می­دهد که شناخت درست و دقیق رابطه انسان­ها و فرهنگ­ ها، چه اثری بر تعلیم و تربیت دارد؟

در این مقاله تصویر کلی و جامعی از انسان شناسی و ارتباط آن با تربیت ارایه شده است. مطالعه این مقاله برای دانشجویان رشته­ های علوم انسانی و اجتماعی، و تمامی کسانی که به بستر فرهنگی آموزش و پرورش علاقه‌مندند، جذاب خواهد بود.

موضوعِ تربیت انسان، جزوِ مباحث مورد علاقۀ بشر از قدیم تا عصرِ حاضر بوده و به­طور هم زمان، مورد توجه دانشمندان و عمومِ مردم قرار داشته است، اما از ابتدای قرن بیستم، ارتباط این مسئله با «انسان ­شناسی» بیش­ از پیش مورد توجه واقع شده است چرا که طراحی و پیاده­ سازی یک نظام تربیتی صحیح، جز با شناخت انسان امکان­ پذیر نیست. خواه یک کشور، خواه هیئت امنای یک مدرسه، و یا والدین یک دانش آموز، خواسته باشند در نظام تربیتیِ مورد نظرِ خود، به موفقیت برسند، ناگزیر از شناخت انسان و رابطه­ ای هستند که او با محیط و بستر فرهنگی خود برقرار می­ کند.

تنها به خاطر انسان

موضوع شناخت انسان در تربیت، زمانی اهمیت می ­یابد که در نظر بیاوریم همه کوشش ­ها و هزینه ­های هنگفت شخصی و عمومی که مردم و دولت­ها در طول تاریخ و در عصر ما، برای آموزش انجام می­دهند، «تنها به خاطر انسان» است. پس از کوشش برای تامین نیازهای اولیه­ مانند تغذیه و محل سکونت، رتبۀ بعدیِ آرزوها و تلاش­های بشر در طول تاریخ تمدن، «تربیت» است. از این رو، هرچه شناخت ما از انسان و ویژگی­های منحصر به فرد او، جامع و عمیق ­تر باشد، احتمال موفقیت در دستیابی به «آرمان ­ها و انتظاراتی که جامعه از تربیت دارد»، بیشتر است. یکی از ابعاد تربیت که معمولاً کمتر به آن توجه می­ شود و شاید یک دلیل شکست­ های پدران و مادران و مدارس در تربیت کودکان و نوجوانان از همین جا سرچشمه گرفته باشد، توجه به این انتظارات و آرمان­ها است که در فرهنگ هر جامعه تجلی می­ کند و انسان شناسی به آن می­ پردازد.

مرور مفاهیم پایه

سه مفهوم «فرهنگ»، «انسان شناسی»، و «تربیت»، به عنوان مفاهیم پایه در درک انسان شناسی تربیتی محسوب می ­شوند که در اینجا با روایت مورد نظر این مقاله، ارایه شده است. مرور این مفاهیم پیش از ادامه دادن این مقاله، به درک بهتر شما از مفهوم نقش فرهنگ در موفقیت نظام تعلیم و تربیت از منظر انسان شناسی کمک می­ کند. 

فرهنگ. فرهنگ (culture) تمامی روش­های زندگی است که به ­وسیله انسان­ها در هر جامعه ­ای به­ وجود آمده و مطابق قواعدِ آن رفتار می­کنیم. شیوه خوردن، خوابیدن، پوشیدن، و حتی نحوه فکر کردن ما را فرهنگ تعیین می­کند.

انسان شناسی. شاید تاکنون با واژه انسانی شناسی کمتر مواجه شده باشید. انسان‌شناسی یا انتروپولوژی (Anthropology) بخشی از علوم اجتماعی است که به مطالعه ابعاد وجودی انسان می­پردازد. انسان شناسی که به شناخت انسان و رابطه او با محیط و بستر فرهنگی­ اش تمرکز می­کند، از فرهنگ، تا تاریخِ تکاملِ انسان را در برمی‌گیرد. در میان شاخه­ های این علم، «انسان­ شناسیِ تربیتی» یک شاخه­ نسبتاً جدید محسوب می ­شود.

آموزش و پرورش. آموزش و پرورش (Education) در تمامی طول زندگی همراه ما است زیرا همزمان با هر تغییر مهم در زندگی باید راه­های جدید اندیشه و رفتار را بیاموزیم. پس تعریف روشنی که می­توانیم از زاویه نگاه انسان­ شناسی، از آموزش و پرورش ارایه دهیم ” انتقال دانش­ها، مهارت­ها و نگرش­های معین به هر نسل می­باشد.

انسان شناسی تربیتی. انسان شناسی تربیتی (Educational anthropology) علمی است که ما را از انسان و ویژگی­های او؛ گوناگونیِ فرهنگ­ها، و تاثیر آن بر رفتار افراد آگاه می­کند، تا با مطالعه روش­های تربیتی در فرهنگ­های گوناگون، به آموزش و تربیت انسان کمک کند.

خالق فرهنگ هستیم یا مخلوق آن؟

این انسان­ها و شرایط زندگی انسانی است که فرهنگ را خلق می­کند. تاکنون به این موضوع جذاب فکر کرده ­اید که فرهنگ، تا چه اندازه در زندگی ما جریان دارد و از اساس، زندگی هیچ انسانی که در جامعه زندگی می­ کند، بدون فرهنگ معنی ندارد؟ و در ضمن، به این موضوع هم اندیشیده­اید که فرهنگ، آفریننده انسان است یا توسط او آفریده شده است؟ بر اساس این دیدگاه، تا پیش از 160 هزار سال پیش، که انسان امروزی بر روی کره خاکی پدیدار نشده بود، هیچ خبری از فرهنگ نبود. همزمان با پدیدار شدن انسان، و ظهور و مشاهده آنچه او از نحوه خوابیدن، تا شکار کردن، دفاع کردن، غذا خوردن، زاد و ولد، و تربیت کودک انجام می­داد اندک اندک، الگوهایی از رفتار جمعی در زندگی بشر شکل گرفت که پایه­های اولیه فرهنگ را ریخت. 

خوب است بدانیم همیشه این دیدگاه وجود ندارد که انسان، آفرینشگر فرهنگ با تمامی ویژگی­ها و عناصر آن است؛ در عوض، دیدگاه مقابل اعلام می­ کند؛ “این فرهنگ است که انسان را می­سازد و او را رشد می­دهد. بر اساس این دیدگاه، فرهنگ، آفریننده انسان است زیرا نفوذ فرهنگ تا حدی است که خصوصیات جسمانی، عقلانی و عاطفی ما تحت تاثیر آن شکل می­گیرد. خوب که نگاه کنیم می­بینیم خیلی از ویژگی­های ما از «فرهنگ» سرچشمه می­گیرد. برای مثال فرهنگ به ما یاد می­دهد که جهان را چگونه ببینیم؟ زندگی و مرگ را چگونه تصویر کنیم؟ عواطف و احساسات­مان را چگونه بروز دهیم؟ و تمامی آنچه به اندیشه و رفتارِ ما مرتبط است، به نحوی تحت تاثیر فرهنگ قرار دارد. بر اساس این دیدگاه، شکل­گیری فرهنگ در ابتدا، نیازمندِ وجود انسان بوده است اما پس از شکل گیری و تداوم و رشد فرهنگ­ها، آنها توانستند به نحوی خالق معناییِ انسان تلقی شوند.

در حال حاضر برای ما این موضوع از حساسیت زیادی برخوردار نیست که فرهنگ مخلوق انسان­ها است یا انسان­ها مخلوق فرهنگ­ هستند؟ از نگاه انسان­ شناسی تربیتی، آنچه اهمیت دارد این است که نظام تربیتی نمی ­تواند بدون ملاحظه همه ابعاد و ویژگی­های فرهنگ، شکل بگیرد و برای موفقیت تلاش کند. نظام تربیتی، که به فرهنگ یا بستر معنایی خود تعلق و اتکّایی نداشته باشد، به درختی می ­ماند که ریشه در خاک ندارد.

رابطه فرهنگ و شخصیت چیست؟

گفتنِ این نکته جالب است که فرهنگ­ها، ویژگی­های فردی و منشِ اعضاشان را با هدفِ رسیدن به نیازها و اهداف خود، شکل می­ دهند. یعنی فرهنگ ابتدا مشخص می­کند که به انسان­هایی با چه ویژگی­هایی نیاز دارد و نگاه او به «انسانِ آرمانی» چیست، تا بعد از مشخص کردن چنین ویژگی­هایی، تعیین ­کند که برای تربیت این انسان­ها، خانواده و مدرسه، باید چه چیزی را و با چه روشی به کودکان بیاموزند؟ برای مثال فرهنگی که از شکل­ گیری جامعه ­ای صنعتی حمایت می­کند، نیازمند اعضای کوشا و تلاشگری است که توانایی کار سخت، فشرده، و دقیق را داشته باشند. در این صورت، از هرگونه طرح و اقدام خانواده و مدرسه برای تربیت فردی سختکوش و منضبط حمایت می ­کند. در صورتِ پذیرشِ این فرض، با این نظر موافق خواهیم بود که شخصیت و ویژگی­های شخصی ما نیز به ­طور غیر مستقیم، ساختۀ دستِ فرهنگ است.   

تاریخ آموزش و پرورش جدید و قدیم به روایت انسان­‌شناسی

برای اینکه به شناخت بهتری درباره آموزش و تربیت امروزمان دست پیدا کنیم، می­توانیم جنبه­ های فرهنگیِ آموزش و پرورشِ امروز با گذشته را مقایسه کنیم. این مقایسه، شدت و روند تغییرات را نشان می­دهد و به ما چشم اندازی از آینده خواهد بخشید، زیرا بر پایه چنین مقایسه­ای، درکی از تغییرات در گذر زمان پیدا خواهیم کرد، و به شکل آگاهانه­ تری می­توانیم پیش بینی کنیم که نظام تربیتی ما، در آینده چه مشخصاتی خواهد داشت؟

برخی از مهم­ترین یافته ­هایِ حاصل از مقایسۀ تربیت در فرهنگِ جوامعِ امروزی با گذشته را در 4 محور زیر با هم مرور کنیم:

  1.  نهادهای مسئولِ تربیتِ نسلِ جدید، افزایش یافته ­اند. کودکان در جوامع بَدَوی یا ابتدایی، فرهنگ خود را از طریق مشاهده و الگو قراردادن بزرگترها به دست می ­آوردند: در نتیجه نیاز به مؤسسه­ ای به نام مدرسه وجود نداشت. موسسات تربیتی در جوامع ابتدایی، عبارت از: خانواده، خویشاوندان و روحانیون مذهبی بودند. اما در جوامع امروزی، نهادهای مسئول تربیت نسل جدید، افزایش یافته است و کودکان فرهنگ خود را طریق خانواده، مدارس، رسانه ­های الکترونیکی، کارگاه­ های آموزشی و انواع فعالیت­ ها در موسسات آموزش رسمی و غیررسمی به دست می­ آورند.
  2. مسئولِیت اصلیِ تربیت نسل جدید، بر عهده خانواده نیست. در جوامع ابتدایی آموزش و پرورش در محیط خانواده و با محوریت اعضای بزرگسال آن انجام می ­شد؛ پدر یا مادر، خویشاوندانِ نزدیک مانند دایی و عمو، سایر اعضای خانواده، و سرانجام همسایگان و اجتماع محلی نقش معلم را بازی می­ کردند. در جوامع نوینِ امروزی، آموزش و پرورش، فرایند تربیتِ کودکان را از خانواده جدا می­­سازد، زیرا فرض می­کند که دیگر نظام تربیتی خانواده نمی­تواند مانند گذشته، انتظارات پیچیده و متعددی که از یک شهروند و عضو جامعه امروزی می­رود را به خوبی پشتیبانی و تأمین کند.
  3. تربیت، مسئول جابه ­جایی طبقاتی شده است. در فرهنگ جامعه­ های ابتدایی، بنای آموزش بر ادامه سنت و سابقه خانواده در موضوعات شغلی و حرفه ­ای گذاشته شده بود. یعنی با محوریت خانواده، تربیت کودکان به شکلی طراحی و اجرا می­ شد که نسل فردا، ادامه دهندۀ میراث فرهنگی خانواده خود باشند. نظام تربیتی امروز، مأموریت اصلی را از خانواده گرفته و به مدرسه واگذار کرده است. در این نظام، انتظارات فرزندان از والدین خود در موضوعِ تربیت، بیشتر شده است. فرهنگِ غالبِ جوامع دنیا این است که تمامی افراد از فرزندانِ کارگران تا کارمندان و صنعتگران و سایر طبقات، حق دارند و باید به شکلی تربیت شوند که بتوانند مرزهای جغرافیایی محل تولد و زندگی خود را بشکنند و به عنوان وکیل، دکتر، و مهندس، و یا هر فرد دیگری با تخصص بالا، در هر نقطه ­ای از جامعه ملی یا بین­ المللی که نیاز بیشتری به تخصص آنها دارند، مشغول کار و ادامه زندگی شوند.
  4. آموزش، یک فعالیت فنی و تخصصی است. پیرو تغییرات بالا که ملاحظه کردید، در جوامع ابتدایی، فردی به ­عنوانِ دارندۀ شغل معلمی تربیت و آماده نمی­ شد؛ در آن جامعه ­ها عضوی وجود نداشت که تنها وظیفۀ او، آموزش باشد. در آن جوامع، بزرگسالان به کودکان و نوجوانان آموزش می­دادند یا در حقیقت، تجربه­ های کار و تولید خود را به نسل بعدی منتقل می­ کردند. امروزه آموزش و پرورش، به عنوان یک نهاد عمومی در همه کشورهای دنیا، نه فقط مسئول تربیت دانش­ آموزان، که موظف به تربیت معلمان است. در حالی که عمر تربیت، به اندازه عمر بشر است، حدس می­زنید که از چه زمانی «شغلی» به نام «معلمی» به عنوان فعالیتی تخصصی ایجاد شده است؟ از زمانی که دولت­ها، موظف به تربیت متفاضیان مستعد برای شغل معلمی شده باشند، زمان طولانی نمی­گذرد، زیرا عمر تربیت معلم در دنیا، به بیش از دو قرن نمی­رسد. اما اکنون در آن نقطه از تاریخ تمدن بشر ایستاده ­ایم که نشان می­دهد در این دوره نسبتاً کوتاه به نسبت عمر بشر، تقریباً محال است که بتوانیم تربیت کودکان و نوجوانان نسل جدید را به خانواده یا هر نهاد دیگری جز مدرسه؛ و در مدرسه، به فرد دیگری جز معلم واگذار کنیم.

تاثیرِ متقابل تغییرات فرهنگی و آموزش و پرورش

یک پرسش جدی! به نظر شما آیا آموزش و پرورش می­تواند در فرهنگ و به ویژه در آرمان و آرزوهای کودکان و نوجوانان تغییر ایجاد کند یا به ­عکس، تغییراتی که در فرهنگ ایجاد می­شود، نظام تربیتی را به دنبال خود می­کشد؟ این موضوع چالشی و جذاب در مباحث انسان­ شناسی را از هر دو زاویه بررسی می­کنیم.

زاویه اول. آموزش و پرورش، تابع تغییرات فرهنگ. انتظارات و خواسته ­هایی که از نظام تربیتی می­رود خود به خود ایجاد نشده ­اند: در حقیقت، آنها بازتاب انتظارات و آرزوهای مردم و جامعه از تربیت است. در این صورت، هر تغییری که در انتظارات و آرزوها ایجاد شوند، باید به شکل تدریجی خود را در نظام تربیتی نشان ­دهد: در غیر این صورت، شدت گرفتن فاصله بین تغییرات فرهنگی و انطباق نظام تربیتی با آن تغییرات، منجر به هدر رفتن عمر نسل جدید و مصرفِ بی نتیجۀ منابعِ کمیابِ مادی و معنوی یک جامعه خواهد شد. چه در مقیاس خُرد مانند وقتی که خانواده برای تربیت فرزندانِ خود اقدام می­کند؛ چه در مقیاس کلان، که جامعه، نسل جدید را برای پذیرفتن و برعهده گرفتن مسئولیت­های فردای کشور آماده می­سازد، توجه به تغییراتی که در زمینه فرهنگی، رُخ داده است، احتمال موفقیت والدین یا مدیران نظام تربیتِ هر جامعه را افزایش می­دهد.

زاویه دوم. تغییرات فرهنگ، تابع آموزش و پرورش. اغلب انسان شناسان معتقدند که آموزش و پرورش تاثیر مستقیمی بر تغییرات فرهنگی ندارد یا تاثیرات آن اندک است. از نظر آنها در شرایط طبیعی، آموزش و پرورش فقط می­تواند با پرورش انسان­ها و شخصیت­های علمی، سیاسی، و یا فرهنگی قوی، در فرهنگ و تغییراتِ آن تاثیرگذار باشد. به عبارت دیگر آموزش و پرورش، تنها به دستور و خواستِ صاحبان قدرت می­تواند در فرهنگ و جامعه، تغییرات شگرف و قابل توجهی اعمال کند.

با مرور این دو زاویه، به نظر می­ رسد که نمی­توانیم پاسخ روشن و قاطعی به سوال بالا بدهیم! ما شواهد قابل اطمینانی نداریم که تأیید کند کدامیک از این دو گزاره درست است: آموزش و پرورش در فرهنگ، تغییر ایجاد می­کند یا تغییرات ابتدا در فرهنگ ایجاد می­شود، و سپس نظام تربیتی را به دنبال خود می­ کشد؟

دانشگاه یا مدرسه؛ نقش کدام­‌یک در فرهنگ موثرتر است؟

جنگی در کار نیست! زیرا گنجی در میان نیست که دو نهاد مهم در همه جوامع دنیا بخواهند بر سر آن به پیروزی برسند! «دانشگاه» و «مدرسه» نهادهای اجتماعی هستند که از سوی جامعه، در آماده سازی نسل جدید برای برعهده گرفتن مسئولیت­های زندگی فردا، تکلیفِ مشترک دارند. از آنجا که دانشگاه­ها صرف نظر از انتقال میراث فرهنگی، دانش جدید می­ آفرینند و پیشرفت یا نقاط قابل بهبود جامعه را ارزشیابی می­کنند؛ نقش حسّاسی در تحول جامعه و فرهنگ آن دارند. دانشگاه­ها در همه دنیا فقط به تصدیق و انتقال فرهنگ نمی­ پردازند، بلکه بر آن چیزی می­ افزایند و بر توسعه فرهنگی تاثیر چشم گیری دارند. این وظیفه به مدارس سپرده نشده است! به عبارت دیگر، مهم­ترین وظیفه مدارس، انتقال فرهنگ است. هرچند که در عمل، مدارس نیز در تغییرات فرهنگی و بهبود آن اثرگذارند.

از نگاه انسان ­شناسی، باید مشخص باشد که مدرسه چه وظایفی دارد و باید چه اهدافی را دنبال ­کند؟ چرا باید هرجامعه­ ای نظام تربیتی و آموزشی خود را داشته باشد؟ پاسخ از زاویه نگاه انسان ­شناسی این است که: “مدرسه باید به کودکان بیاموزد چگونه فکر کنند؛ نه اینکه درباره چه چیزهایی فکر کنند“. این آموختن می­تواند از طریق بررسی علمی مسائل مانند آنچه در دوره ابتدایی به زبان ساده می­آموزند، باشد. علاوه بر این در دبیرستان، آموزش ­ها باید با تفصیلِ بیشتر، شفاف­تر، و دقیق­تر ارایه شود. مجموع این آموزش­ها، فرهنگ را برای گریز از سکون و تغییرناپذیری مهیا می ­کند.

معلم و جایگاه او در فرهنگ

برای اینکه جامعه ­ای بهتر تربیت شود به کسانی نیازمندیم که بهتر آموزش دیده باشند؛ در این صورت نیازمند معلمان شایسته ­تر هستیم. با توجه به اینکه با رواج شبکه­ های اجتماعی، امکان خلق و توزیع دانش به نسبت گذشته، چندین برابر سرعت گرفته است، و این امر دانش­ آموزان را انسان­ های آگاه ­تری کرده است که به نسبت گذشته، اطلاعات بیشتری در اختیار دارند، اکنون به معلمانی نیاز داریم که داناتر، آگاه­تر، و هوشیارتر باشند. هرچه معلمان بتوانند در این ویژگی­ها، خود را توانمندتر کنند، جایگاه آنها در فرهنگ جوامع ارتقا پیدا می­کند.

امروزه با اینکه افراد حرفه­ ای در جامعه مورد احترام­اند و عزت اجتماعی زیادی دارند، معلمان در به دست آوردن چنین جایگاهی، موفقیتِ مورد انتظار را نداشته ­اند. در فضای عمومیِ کشورهای دنیا، از جمله در ایران، شخصی که حتی نمی­تواند به خود اجازه بحث با پزشک و وکیل درباره دانش و مباحث حرفه­ای آنها را بدهد، احساس می­کند که حق دارد بی ­پروا و آزاد در کوچه و بازار به انتقاد از دیدگاه، تصمیم، و عملکرد معلم بپردازد. از نگاه «پردیس توسعه انسانی»، مسئله از یک سو، به رابطه فرهنگ با نظام تربیتی بر می­گردد که گویا در جلوه ­گر ساختن شأن و حقوق معلم موفق نبوده ­اند؛ و از سوی دیگر به رفتارِ بسیاری از معلمان مربوط می­شود که نتوانسته ­اند، معنی و فلسفه کار خود را از گیرودار زندگی شغلی و سازمانی، بیرون بکشند. با همین نگاه، برخی از مهم­ترین دلایلِ پایین بودنِ جایگاه معلم، نسبت به اهمیت اجتماعی حرفه ­اش، در 3 موردِ زیر ارایه می­شود:

  1. فرهنگ­ها در حالی که به ارزش علم و جایگاه دانش توجه دارند، اما معلم را در حکم یکی از عوامل اصلی در خلقِ علم و دانش، در نظر نمی­گیرند؛
  2. معمولاً معلمان در مقایسه با دارندگان سایر مشاغل، حقوق و پاداش کمتری دارند؛ و
  3. موفقیتِ معلمانِ اثربخش، اغلب دیده نشده و به درستی ارزشیابی نمی­شود؛ در نتیجه، باعث این تفکر اشتباه می­شود که: معلمی شغل ساده ­ای است و نیاز به شایستگی بالایی ندارد.

باهم ­آموخته ­های پردیسانه

درس­ هایی که می­توانیم از این مقاله بگیریم را در 4 مورد زیر با هم مرور کنیم:

  1. با خواندن این مقاله دانستیم که فرهنگ­ها و عناصر آن به­  طور مستقیم در شکل­ دهی نظام آموزش و پرورش، محتوای درسی و حتی جایگاه و شأنِ معلم نقش دارند. این گونه است که می­توانیم با رواج فرهنگ درست درباره نظام آموزشی و معلمان، این نکته و نگرش را بهبود ببخشیم و حتی تغییر دهیم؛
  2. نکته حائز اهمیت دیگر این­که، تاثیر فرهنگ و نظام آموزش و پرورش، رابطه ­ای یک سویه نیست؛ بلکه نقش نظام آموزشی در تغییرات فرهنگی و رواج آن مهم است. برای حیات یک فرهنگ پیشرو و بالنده، هیچ حامی و پشتیبانی سالم­تر و ضروری ­تر از آموزش و پرورشی نیست که از آن فرهنگ محافظت کند؛
  3. در طراحی نظام آموزشی علاوه بر مقایسه نظام آموزشیِ میزبان با سایر نظام­های آموزشیِ برتر، و استفاده از روش­های آنها، باید ویژگی­های اختصاصی فرهنگ جامعه میزبان را مدنظر قرار داد و ارزش­های آن را در مدارس به شیوه­ ای نوین و جذاب منعکس کرد؛ و
  4. برنامه ­ریزان آموزشی در سطح کلان، باید بدانند که بهبود جایگاه و نقش معلم در نگاه اعضای جامعه می­تواند موجب بهبود عملکرد معلم شود و با این کار به آموزش و فرهنگ، ارزش ببخشند.

منـبع:

این مقاله از کتاب جُرج نلر (George Kneller) با عنوان «انسان شناسی تربیتی» ترجمه دکتر محمدرضا آهنچیان برداشت شد. جرج نلر، استاد دانشگاه کالیفرنیا و دانشگاه لس­ آنجلس و از چهره­ های شناخته شده در رشته تعلیم و تربیت است. هدف «پردیس توسعه انسانی» از این برداشت، آشنایی شما با مفاهیم کلیدی در تربیت و رشد انسان است که معمولاً در نگاه روبنایی به مسئله تربیت، به آن کم­ توجهی شده است.

  • نلر، جُرج. (1387). انسان شناسی تربیتی. ترجمه محمدرضا آهنچیان و یحیی قائدی. چاپ دوم. تهران: انتشارات آییژ.
دکتر محمدرضا آهنچیان
تولید کننده محتوی:
دکتر محمدرضا آهنچیان
پردیس توسعه انسانی
این اثر مشمول قانون حق مالکیت معنوی و استفاده از محتوای آن بدون اجازه پردیس توسعه انسانی غیرقانونی است.

دیدگاهتان را بنویسید

جدید‌ترین‌ های پردیس

چگونه می‌توانیم از علم آینده‌پژوهی، برای ساختن آینده خود استفاده کنیم؟

عادت‌هایت را اینگونه بشناس

روی پای خودت به هر چی می‌خوای برس

این داستان: توسعه منابع انسانی به روش مربی پرورش اندام

51 شاخص، تعریف، مصداق، و سوالِ مصاحبه استخدامی

چگونه می‌توانیم از علم آینده‌پژوهی، برای ساختن آینده خود استفاده کنیم؟

عادت‌هایت را اینگونه بشناس

روی پای خودت به هر چی می‌خوای برس

این داستان: توسعه منابع انسانی به روش مربی پرورش اندام

51 شاخص، تعریف، مصداق، و سوالِ مصاحبه استخدامی

پردیس در شبکه اجتماعی

Translate »